اسلایدر

السلام علیک یا سلطان خراسان

السلام علیک یا سلطان خراسان
کرامات امام هشتم
قالب وبلاگ

 

ویژه برنامه های سخنرانی و عزاداری دهه سوم محرم حرم رضوی اعلام شد

همزمان با فرا رسیدن دهه سوم ماه محرم، از سوی معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی ویژه برنامه های سخنرانی و عزاداری حرم مطهر رضوی اعلام شد.

1395/8/4 سه شنبه

به گزارش آستان نیور، معاون تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی از اجرای برنامه های عزاداری به مناسب دهه سوم محرم خبر داد و گفت: همزمان با ایام سوگواری و ماتم سید و سالار شهیدان، ویژه برنامه های عزاداری در ساعات مختلف شبانه روز، در حرم ثامن الحجج(ع) برگزار خواهد شد.
حجت‌الاسلام والمسلمین سید جلال حسینی افزود: حجت الاسلام و المسلمین محمد رجایی خراسانی از ساعت 10:25 درباره «سیره امام سجاد(ع)» به ایراد سخنرانی خواهند پرداخت و در ادامه مداحان و ذاکران خاندان عصمت و طهارت(ع) به مرثیه و روضه خوانی می پردازند.
حجت الاسلام حسینی اظهار کرد: همچنین حجت ‌الاسلام محسن حسین زاده در این هفته ساعت 16:15 با موضوع بصیرت حسینی و حجت ‌الاسلام محمد سیدآبادی بعد از نماز مغرب و عشاء با موضوع بررسی حوادث بعداز واقعه عاشورا در رواق امام خمینی(ره)، به ایرادسخنرانی خواهند پرداخت.
وی از قرائت زیارت عاشورا و ذکر مصیبت و سینه زنی در حرم مطهر رضوی خبر داد و گفت: در دیگر اماکن و رواق های حرم مطهر رضوی نیز برنامه سخنرانی و عزاداری تدارک دیده شده است.

کتاب مرتبط:
- شهید کربلا
- مصباح الهدی (چهل حدیث از امام حسین (ع))
- کتاب/ لعن و سلام
 - کتاب / حب اهل بیت
-
کتاب/ گریه و سوگ

ویژه نامه مرتبط:
- پاسخ به بیش از یکصد سوال پیرامون امام حسین علیه السلام
- ویژه نامه چندرسانه ای «خون خدا»


برچسب‌ها: امام رضا(ع)
[ جمعه 7 آبان 1395 ] [ 16:47 ] [ مریم محمدی ] [ ]






سفری کوتاه به موزه تاریخ حرم رضوی

1395/5/23 شنبه

  از دور به مشهد چشم دوخته‌ای؛ همچون کبوتری سفیدبال به دنبال گنبد و گلدسته‌های حرم می‌گردی. گلدسته‌هایی که زینت‌بخش قاب عکس سیاه و سفید روی دیوار است. در این میان، صدای همهمه زائران می‌بردت کنار سنگاب خوارزمشاهی.
می‌روی به گذشته‌های دور و مردان و زنانی را می‌بینی که ظرف‌های آب‌خوری خود را از این ظرف سنگی بزرگ، پر آب می‌کنند. برمی‌گردی داخل موزه. با خانواده‌ای همدانی همراه می‌شوی. پدر بسم‌الله‌گویان می‌ایستد مقابل نخستین ویترین. دخترهای نوجوان زل می‌زنند به کتیبه‌ طلای مشبک، اما مادر غرق تماشای ضریح پشت سر دخترهاست. انگار دلش دوباره هوس زیارت کرده است. نگاهی به ساعتت می‌کنی. عقربه‌ها ایستاده‌اند. به یک‌باره گم‌ می‌شوی در دل تاریخ. نمی‌دانی دوره قاجاری یا صفوی، اما خیالت آسوده است؛ چرا که در آستان امن شمس‌الشموس(ع) هستی. اطرافت را با دقت نگاه می‌کنی. نهری را می‌بینی در میانه صحن عتیق.
از میان خیل عظیم زائران عبور می‌کنی. همه چیز برایت تازگی دارد.
از وسایل روشنایی و شست‌وشو گرفته تا درها و محراب‌ها. می‌رسی کنار ضریح. از خودت می‌پرسی این ضریح را کجا دیده بودم که دوباره برمی‌گردی کنار زائران همدانی. به اطرافت نگاه می‌کنی. خودت را در موزه تاریخ حرم رضوی می‌بینی. کنار اشیاء و وسایلی که در گذشته در معماری اماکن متبرکه رضوی استفاده ‌شدند یا در حرم مطهر جنبه کاربردی داشتند. تازه در می‌یابی آغاز سفر است. سفری به عمق تاریخ حرم مطهر رضوی. گل گشتی در موزه‌ای در جوار آستان ملکوتی امام هشتم(ع) که دیدنش بی‌شک هیجان‌‌زده‌‌ات می‌کند.

تجربه حسی ناب
پشت ویترین‌های شیشه‌ای، آثاری را می‌بینی منقوش به طرح‌ها، تزئینات و کتیبه‌هایی بی‌بدیل. اشیایی همچون کتیبه‌ طلای مشبک مضجع شریف امام رضا(ع)؛ اولین ضریح در دوره صفوی، زیارت‌نامه فولادی زرکوب و سنگ مقام امام رضا(ع). آثاری که باید از نزدیک ببینی تا به نفاست آن‌ها پی ببری. اشیایی که نه تنها قدمت تاریخی‌شان بلکه ظرافت و هنری که در آن‌ها به کار رفته، تو را محو تماشا می‌کند. دیدن پایه شمعدان‌های برنجی کتیبه‌دار و مسی قلمزنی‌شده، قندیل‌ طلای مرصع کتیبه‌دار قلمزنی‌شده گلدانی‌شکل و چراغ لامپای یک فیتیله‌ای نفتی، روزگاری را برایت تداعی می‌کند که نور و روشنایی حرم با شمع‌های بزرگ یا چراغ‌های نفتی تأمین می‌شد. سال‌هایی که در میلاد حضرت رضا(ع)، این‌همه لامپ‌های رنگی روشن نبود و با ابزاری به نام گُلگیر، قسمت سوخته فتیله شمع‌ها و چراغ‌ها توسط خدمه حرم مطهر رضوی چیده می‌شد؛ ابزاری شبیه مقراض یا قیچی. از سوی دیگر، دست مخصوص جمع‌آوری اشیای نذری بالای ضریح مطهر حرم رضوی، شیفتگانی را در ذهنت به تصویر می‌کشد که نذرهای کوچک و بزرگ خود را تقدیم این آستان ملکوتی می‌کردند و بخورسوز برنجی دوره قاجار، عطر مُشک و عنبر‌های داخل حرم را برایت تداعی می‌کند.
در این بین، دختر دانشجوی اهل دلیجان استان مرکزی را می‌بینی که مقابل قاب آینه چوبی لایه‌چینی شده منقوش دوره قاجار، دنبال تصویر جدیدی از خودش می‌گردد. این دانشجو در چند روزی که میهمان این صحن و سرا شده، دلش جلا یافته و آرامشی وصف‌نشدنی در تار و پود وجودش تنیده شده است. از قفل‌ها و کلیدها می‌گذری، کلیدهایی که درهای بسیاری را به روی زائران گشوده است و شمیم گلاب ناب ایرانی را با تمام وجود حس می‌کنی. آخر از همه گلابدان نقره‌ای را می‌بینی که دستان پر از نیاز زائران را گلاب‌باران کرده است. قدح‌ها و ابریق‌های قلمزنی و میناکاری شده کنار گلابدان‌ها، یاد استادکارانی را برایت زنده می‌کند که هنردست‌شان همچنان ماندگار است.

تنوع نقش و رنگ
دلت می‌خواهد دستانت را گره بزنی به پنجره فولاد زرکوب و زیر لب بگویی از دردها و نیازهایت. انگار رفته‌ای به صحن انقلاب و ایستاده‌ای کنار دلدادگان این دیار، اما خیره می‌شوی به کتیبه‌های زرین روی این پنجره فولادی به خط نسخ؛ اثری از دوره تیموری. در این مجال، هم‌کلام با دانشجوی ماهشهری می‌شوی. او از احساس قلبی‌اش می‌گوید. از شوق و ذوقش برای دیدن آثار، از اینکه دلش می‌خواهد از تک‌تک آثار عکس بگیرد و یادگاری ببرد خوزستان. چرا که خوب می‌داند این آثار ارزشمند تنها بخشی از فرهنگ و تاریخ مشهد نیست بلکه متعلق به همه مردم ایران و شیعیان جهان است. آثاری که زیبایی و هنر در آن‌ها موج می‌زند و باید آن‌ها را با دقت نظر بررسی کرد. این‌بار ایستاده‌ای مقابل ویترین‌ کاشی‌ها؛ کاشی‌هایی که در دوره‌های مختلف تاریخی در بارگاه مطهر رضوی نصب بوده‌اند.
آثاری مانند کاشی‌های زرین‌فام که‌ قدمت‌شان به قرن 7 تا 9 قمری برمی‌گردد یا کاشی‌های هفت‌رنگ دوره صفوی و قاجار. می‌توان استفاده از رنگ‌های شنگرف، تغاری، مشکی و زرد را و نقوش گیاهی، حیوانی و انسانی را در کاشی‌های هفت‌رنگ دید و به یاد کاشی‌کارانی افتاد که ساعت‌ها در سرما و گرما، ایوان‌ها و گنبدهای این صحن و سرا را مزین به هنر ایرانی اسلامی می‌کردند. حالا رسیده‌ای به پنجره فولاد، سه پنجره‌ تو را به سال‌های دور می‌برد؛ یکی به دوره تیموری و دو پنجره به دوره قاجار؛ پنجره فولاد و پنجره نقره.
پنجره‌هایی که شاهد اشک‌های دردمندان بسیاری بوده‌اند، ارادتمندانی که به نیت شفا و گرفتن حاجت سختی راه و سفر را به جان ‌خریدند و به مشهدالرضا مشرف ‌شدند. درهای چوبی منبت، مشبک‌ و معرق‌کاری را می‌بینی؛ چه ذوق و چه سلیقه‌ای در ساخت آن‌ها به کار رفته است، درهایی که حرف‌های ناگفتنی بسیاری دارند؛ از صدای خش‌خش قلم و اره استادکار نجار تا نجوای عاشقانه سفید و سیاه، دارا و ندار.

هم‌قدم با عکاس‌باشی‌ها
نهری در خیابان و سقاخانه صحن عتیق(انقلاب اسلامی) جاری است. نهری که تو را با عکاس‌باشی‌های دوره قاجار همراه می‌کند تا از دریچه دوربین آن‌ها به حرم مطهر رضوی و مشهد مقدس نگاه کنی. مقابل ایوان طلا(ایوان نادری) بایستی و سلام دهی یا شاید در ماه محرم؛ روز عاشورا، گنبد حرم را در قاب عکس سیاه و سفید، مملو از جمعیت ببینی‌. همراه زائران در مراسم سلام سال 1308 قمری شرکت ‌کنی. زائرانی که شاید برای نخستین بار است قدم به این سرای بهشتی گذاشته‌اند و صدای زنگ ساعت ایوان صحن عتیق را شنیده‌اند. دلت هوای سقاخانه می‌کند. اما ناگهان صدای مهیبی می‌شنوی، قلبت به شماره می‌افتد. آری نمایی از به توپ بستن گنبد حرم مطهر توسط روس‌ها در سال 1290 شمسی، مقابل دیدگانت پدیدار می‌شود.
آخر میهمان نمایشگاه دائمی «عکس‌های تاریخی حرم مطهر رضوی» موزه تاریخ حرم رضوی هستی، نمایشگاهی که عکس‌های آن بر اساس سیر تاریخی این آستان منور، به نمایش گذاشته شده است. اما اگر از این قاب‌ها که میزبان عکس‌های سیاه و سفید عکاس‌باشی‌هایی مانند عبدالله قاجار و محمد صانع است بگذری، نمایشگاه دیگری را در این موزه می‌بینی. نمایشگاه «روایت گوهرشاد» که روایتگر سیر تاریخی و حوادث مرتبط با قیام مردم مشهد در مسجد گوهرشاد در 21 تیر 1314 است. نمایشگاهی که با نمایش مجموعه‌ای از تصاویر واقعه مسجد گوهرشاد، اسناد تاریخی، خاطرات شاهدان عینی، معرفی روحانیون مبارز و... سرکوب خونین قیام مردم علیه کشف حجاب رضاخان را در مسجد فیروزه‌ای گوهرشاد حکایت می‌کند.

اوج هنر و دقت
وقتی کتاب تاریخ را ورق می‌زنی، نام پنج ضریح مطهر را می‌بینی. ضریح‌هایی که مدت زمانی خاص، بر روی مضجع شریف حضرت رضا(ع) نصب بوده و در ساخت آن، هنرمندان طراز اول بسیاری نقش داشتند. در حال حاضر، موزه تاریخ حرم رضوی میزبان ضریح دوم معروف به ضریح فولاد جوهری و ضریح چهارم؛ ضریح شیر و شکر است. آثاری کم‌نظیر که آیات قرآنی و اسماء الهی توسط خوش‌نویسان برجسته روی آن‌ها نقش بسته است. از دیگر آثار منحصربه‌فرد موزه می‌توان از درهای پیش روی مبارک و پایین پای مبارک و محراب‌ها نام برد.
درهای چوبی دو رو دوره قاجار با روکش‌های طلا و نقره و همچنین محراب پیش روی حضرت به تاریخ 612 قمری و محراب پایین پای حضرت از جنس کاشی نقش برجسته زرین فام. درباره ارزش و نفاست اشیای این موزه می‌توان ساعت‌ها قلم‌فرسایی و از هر کدام‌شان روایتی شیرین نقل کرد، اما نخست باید این آثار را دید و با دنیای آسمانی خالقان و هنرمندان‌شان مأنوس شد.
انگار این اشیاء برای هر سن و سلیقه‌ای، داستانی متفاوت دارند؛ داستانی که از دریچه نگاه و تخیل افراد در یک سفر کوتاه به موزه تاریخ حرم رضوی روایت می‌شود، موزه‌ای که شنیدن تاریخچه‌اش نیز جالب است. برخی از این آثار، در موزه قدیم حرم مطهر در معرض نمایش بوده و در سال 1356شمسی، با انتقال این موزه به ساختمان جدید در محل فعلی صحن کوثر و بازگشایی موزه عمومی حرم، مجدد در معرض دید علاقه‌مندان قرار گرفته است. البته در سال 1378 به منظور آشنایی بیشتر مردم با مراحل رشد و توسعه شهر مشهد و همچنین حوادثی تاریخی اماکن متبرکه رضوی، «موزه تاریخ مشهد» بنیان نهاده شد، اما با توجه به ارتباط اشیای به نمایش گذاشته شده در این موزه با حرم مطهر امام رضا(ع)، در سال 1392، نام موزه تاریخ مشهد به موزه «تاریخ حرم رضوی» تغییر یافت. موزه‌ای که در حال حاضر با فضای نمایشی در حدود یک هزار مترمربع، میزبان تعدادی از اشیای ارزشمند معنوی، تاریخی، فرهنگی و هنری حرم مطهر امام هشتم(ع) است.

گزارشگر: آرزو مستاجرحقیقی با همکاری اداره پژوهش و معرفی آثار معاونت امور موزه ها
تعداد بازديد اين صفحه: 288
 
 
 

 

 
 

 


برچسب‌ها: امام رضا(ع)
[ جمعه 7 آبان 1395 ] [ 16:43 ] [ مریم محمدی ] [ ]

 

عطر و بوی بارگاه منور رضوی در نمایشگاه رسانه های دیجیتال

آستان قدس رضوی با حضور در دهمین نمایشگاه رسانه های دیجیتال، خدمات گوناگون این نهاد در فضای مجازی را در معرض دید علاقه مندان قرار داده است.

1395/8/4 سه شنبه

به گزارش آستان نیوز، در این نمایشگاه که تا پایان این هفته در مصلی امام خمینی(ره) تهران پذیرای علاقه مندان خواهد بود، امکان زیارت آنلاین بارگاه منور حضرت رضا(ع) از طریق سایت رضوی تی وی برای بازدید کنندگان فراهم شده است.
هم چنین در غرفه آستان قدس رضوی که در راهرو اصلی نمایشگاه در شبستان مصلی واقع شده، محصولات فرهنگی متبرک آستان قدس رضوی و بروشورهای مربوط به معرفی بیش از 50 سایت زیر مجموعه پرتال جامع آستان قدس رضوی به مراجعه کنندگان ارائه می شود.
علاوه بر این، در این غرفه تلاش شده است با پخش نماهنگ و عطر ویژه حرم مطهر رضوی، عطر و بوی آستان ملائک پاسبان رضوی در نمایشگاه منتشر شود.
یادآور می شود؛ پرتال جامع آستان قدس رضوی به نشانی اینترنتی www.aqr.ir خدمات گوناگونی را در زمینه های زیارتی، فرهنگی، اطلاع رسانی، معرفی آستان قدس رضوی، درمانی، اجتماعی و .... در قالب های گوناگون به مخاطبان ارائه می دهد.


برچسب‌ها: امام رضا(ع)
[ جمعه 7 آبان 1395 ] [ 16:42 ] [ مریم محمدی ] [ ]

پیوند قیام عاشورا و قیام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

اگر امامى نباشد، مردم از عبادت غیر خدا ایمن نمی مانند؛ چون امام حافظ دین و عقاید مذهبى مردم است و اگر امام نبود، خرافه ها و بدعت ها در بین مردم رایج و انحراف و گمراهى فراگیر مى شد. امروزه نیز زمین ...

با مطالعه در احوال امام حسین (علیه السلام) و امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، به شباهت هایی دست می یابیم؛ چنان که می توان گفت قیام هر دو بزرگوار، سنّت الهی است: امام حسین (علیه السلام) با نثار تمام هستی خود، در کنار یاران وفادارش اسلام محمدی را زنده کرد و حضرت مهدی با قیام خود به خونخواهی جدّش حسین (علیه السلام) می آید و خود را منتقم خون خدا معرفی می کند. حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با قیام خود و تشکیل حکومت عدل جهانی، بر ستمگران جورپیشه چیره می شود. این همان بشارت تخلف ناپذیری است که در قرآن و سنّت آمده است.
اگر به درک حقیقی از واقعۀ عاشورا برسیم، خواهیم فهمید که چرا ائمه (علیهم السلام) پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) به زنده ماندن یاد عاشورا تأکید کرده اند. می توان یکی از دلایل آن را در زیارات و ادعیۀ رسیده از امامان معصوم (علیهم السلام) جست و جو کنیم. اینکه ائمۀ اطهار (علیهم السلام) در بسیاری از دعاها، حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را قائم آل محمد (علیهم السلام) یا منتقم خون امام حسین (علیه السلام) معرفی کرده اند، در واقع زمینه سازی برای حکومت جهانی مهدوی است.
در واقعۀ عاشورا عده ای که با قلوبی مهر و موم شده، به دشمنی با خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) برخاسته بودند، فجایعی را رقم زدند که تاکنون در هیچ واقعۀ تاریخی مانند آن اتفاق نیفتاده است. اینجاست که می توان گفت حرکت در سایۀ امامت راه گشاست و هر راهی غیر از راه معصومان (علیهم السلام) بیراهه است.

حرکت در سایۀ امامت راه گشاست و هر راهی غیر از راه معصومان (علیهم السلام) بیراهه است.

در سخنی از امام سوم (علیه السلام) به یارانش چنین می خوانیم: «أیهَا النَّاسُ إنَّ اللهَ جَلَّ ذِکرُهُ ما خَلَقَ إلَّا لِیعْرِفُوهُ فَإذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبَادَهِ مَنْ سِوَاهُ»؛ ای مردم، خداوند عزّ و جلّ بندگان را نیافرید، مگر برای اینکه او را بشناسند و هنگامی که او را شناختند، عبادتش کنند و زمانی که او را عبادت کردند، از پرستشِ جز او بی نیاز می شوند. مردی عرض کرد: «یا بْنَ رَسُولِ اللهِ بِأبِی أنْتَ و امِّی فَمَا مَعْرِفَةُ الله»؛ ای پسر رسول خدا، پدر و مادرم فدایت! معرفت و شناخت خدا چیست؟ سید الشهدا (علیه السلام) فرمود: «مَعْرِفَهُ أَهلِ کُلّ ِزَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِی یجبُ عَلَیهِمْ طَاعَتُهُ»؛ شناخت، آن است که مردمِ هر روزگار، امام و پیشوایی را که اطاعتش بر آنها واجب است، بشناسند. [1]
شیخ صدوق (رحمه الله) پس از بیان این روایت در علل الشرایع، توضیح داده است که: «شناختِ اهل هر روزگار از امام زمانِ خودشان؛ یعنى بدانند که خداوند هیچ زمانى را از وجود امام معصوم (علیه السلام) خالى نمی گذارد؛ زیرا اگر امامى نباشد، مردم از عبادت غیر خدا ایمن نمی مانند»؛ چون امام حافظ دین و عقاید مذهبى مردم است و اگر امام نبود، خرافه ها و بدعت ها در بین مردم رایج و انحراف و گمراهى فراگیر مى شد.
امروزه نیز زمین از حجت الهی خالی نیست و اگر چه امام زمانِ ما در پس پردۀ غیبت به سر می برند، اما حفظ دین و عقاید مردم، بر عهدۀ علماست و طبق فرمودۀ شخص ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ما موظف به پیروی از مراجع بزرگوار تقلید هستیم و در واقع این بزرگواران، حجت بر مردم هستند و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).

معرفت و شناخت خدا آن است که مردمِ هر روزگار، امام و پیشوایی را که اطاعتش بر آنها واجب است، بشناسند.

در زمان هر یک از ائمه (علیهم السلام) به دلایل مختلف، در حق امامت، اجحاف شده است که عمدۀ آن در اثر نبودِ معرفت و بصیرت به ایشان در میان مردم آن عصر بوده است؛ در صورتی که این بزرگواران می توانستند با داشتن یارانی همراه، در برابر حکومت جورِ زمانشان قیام کنند. این فرصت قیام بنا به شرایط حاکم بر جامعه در آن زمان، برای هیچ یک از امامان معصوم (علیهم السلام) تا به امروز اتفاق نیفتاده است؛ اما همۀ ایشان در سخنانشان این بشارت و نوید را داده اند که قیام مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قطعی است و حکومت او، تنها حکومتی است که می ماند و درختی که هدف سلسلۀ امامان معصوم (علیهم السلام) است و آن را با رنج و مشقت فراوان نشانده اند، در زمان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به بار می نشیند و ثمره اش کمال علم و معرفت در سایۀ حکومت سراسر عدل مهدوی است.
در روایتی که مرحوم شیخ طوسی (رحمه الله) در «مصباح المتهجد» نقل کرده است، امام باقر (علیه السلام) به شیعیان فرموده اند که در روز عاشورا اینگونه دعا کنند و به یکدیگر تسلیت بگویند: «أعْظَمَ اللهُ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالحُسین وَ جَعَلَنا وَ إِیاکُم مِنَ الطَّالِبِینَ بِثَارِهِ مَعَ وَلِیهِ الإمَامِ المَهدِی مِن آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام» [2]
با این مفهوم که: «خداوند ثواب های عزادار بودن ما برای مصیبت های امام حسین (علیه السلام) را زیاد کرده و ما و شما را در خونخواهی سید الشهدا (علیه السلام) در رکاب ولی خود، مهدی آل محمد (علیهم السلام) قرار دهد.»

قیام مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قطعی است و حکومت او، تنها حکومتی است که می ماند و ثمره اش کمال علم و معرفت در سایۀ حکومت سراسر عدل مهدوی است.

شیعه معتقد است که حکومت جهانی مهدوی از دل واقعۀ عاشورا برخاسته است؛ چرا که همان اهدافی که حسین بن علی (علیهم السلام) در عاشورا دنبال می کرد، حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز همان ها را در زمان حکومت جهانی اش دنبال می کند. قرار است حکومت مهدوی همان پیام هایی را داشته باشد که دیگر ائمه (علیهم السلام) نیز داشتند.
در زیارت ناحیۀ مقدسه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مرثیه سرایی جان سوزی برای امام حسین (علیه السلام) کرده است و [بر آن اساس نیز] انتقام خون امام حسین (علیه السلام) با امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد بود. در زمینۀ وضعیت عصر ظهور، در روایتی از امام حسین (علیه السلام) این طور آمده است که آن حضرت فرمود: «آنچه انتظار دارید، تحقق نمی یابد؛ جز زمانی که انزجار و نفرت از یکدیگر در شما رواج یابد؛ گروهی علیه گروهی دیگر شهادت دهند و همدیگر را لعن و نفرین کنند.» راوی پرسید: «چه چیزی در این زمان است؟» سید الشهدا (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «همۀ خیرها در این زمان است؛ زیرا مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خروج می کند و همۀ این زشتی ها را از میان برمی دارد.» [3]

منبع : کتاب ماه دلدادگی، معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی
[ جمعه 7 آبان 1395 ] [ 16:39 ] [ مریم محمدی ] [ ]

 سیمای اخلاقی امام رضا (علیه السلام)

 

 

توانگران باید همیشه در حال تضرع باشند و از خدا بترسند و حقوق واجب شرعی ‌شان را بدهند تا روزی مانند فقیران، مستحق زکات نشوند.» از ربا نهی می کرد و آن را عامل نابودیِ اموال می دانست.ربا را برای این حرام...
سراسر زندگانى حضرت ثامن الحجج امام رضا (علیهم السلام) مشحون از رهنمودهایى در اخلاق و تعلیم و تربیت است که در این نوشتار به برخی از آنها اشاره می کنیم.

نظم
نظمش مشهور بود؛ مثلاً مسواک‌ دانی داشت که پنج مسواک در آن بود. بر هر یک نام یکی از نمازهای پنج‌ گانه را نوشته بود و هنگام هر نماز، با یکی از آن‌ ها مسواک می زد. [1]

مدیریت زمان
به مدیریت زمان سفارش می کرد: «بکوشید روزتان را در چهار بخش تنظیم کنید: بخشی برای عبادت و خلوت با خدا، بخشی برای تأمین معاش، بخشی برای معاشرت و مصاحبت با برادران و بخشی برای تفریح. از نشاطِ به ‌دست ‌آمده از تفریح، نیرویی برای انجام وظیفه در بخش‌ های دیگر به ‌دست می آورید.» [2]

مشورت
به مشورت با دیگران سفارش می کرد. در پاسخ به این سؤال که «با چه ‌کسی می ‌توان مشورت کرد»، توصیه می کرد با فرد ترسو مشورت نکنند؛ چون‌ که کارها را دشوار جلوه می دهد و بدین وسیله فرد را از انجام ‌دادن کارهای مهم باز می ‌دارد. همچنین می‌ گفت با فرد بخیل هم مشورت نکنند؛ زیرا مشورت‌ گیرنده را از هدفش که کمک به دیگران است، باز می ‌دارد. از مشورت با حریص هم نهی می کرد؛ چون او برای جمع ‌آوری ثروت یا کسب مقام، ستم ‌کردن را در نظر مشورت ‌گیرنده خوب جلوه می دهد.[3] نصیحت می کرد: «قبل از شروع هر کاری، دربارۀ آن خوب تأمل کنید تا پشیمان نشوید.» [4]

بکوشید روزتان را در چهار بخش تنظیم کنید: بخشی برای عبادت و خلوت با خدا، بخشی برای تأمین معاش، بخشی برای معاشرت و مصاحبت با برادران و بخشی برای تفریح.


فعالیت اقتصادی
کوشش در راه کسب مال را اجتناب ‌ناپذیر می دانست: «مردم ناگزیرند برای زندگی ‌شان تلاش کنند؛ پس کوشش در راه کسب مال را ترک نکنید.»[5] ارزش معنوی کار در نظرش آن‌ قدر بود که مقام کارگر را فراتر از مقام جهاد کنندگان در راه خدا می دانست: «آن‌ که با کار و کوشش دنبال مواهب زندگی برای تأمین خانواده اش باشد، پاداشی بزرگ ‌تر از پاداش مجاهدان راه خدا دارد.»[6] خدا را مالک حقیقی جان‌ ها و مال‌ ها و دیگر چیز‌ها می دانست و بر این بود که آنچه در دست مردم است، عاریه است.[7] کم ‌فروشی، ریخت ‌و پاش، خیانت، ربا خوری و... را نهی می کرد.[8] بر پرداخت زکات تأکید می کرد و سرّ وجوبش ‌را تأمین زندگی فقیران می دانست.[9] می فرمود: «خدا در اموال ثروتمندان، حقوقی برای فقیران معیّن کرده است...؛ از این ‌رو اگر توانگران از مال خودشان حق فقیران و نیازمندان را ندهند، اموالشان در معرض نابودی خواهد بود.»[10] بر آن بود که خدا مردم سالم را مکلف کرده است به بیماران و افراد ناتوان و گرفتار رسیدگی کنند؛ چون قرآن مجید چنین فرموده است: «لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ»[11] (قطعاً دربارۀ مال‌ ها و جان‌ هایتان امتحان می ‌شوید.) [12]
به توانگران و ثروتمندان توصیه می کرد با فقیران و نیازمندان، مهربان باشند و به آن‌ ها کمک و با آن‌ ها همراهی‌ کنند و در امور دینی یاری ‌شان دهند.[13] زکات را تذکری برای مال ‌داران می دانست که باید از آن پند بگیرند و به فکر نیازمندان باشند: «ثروتمندان باید خدا را سپاسگزار باشند که به آن‌ ها نعمت و ثروت ارزانی کرده است. توانگران باید همیشه در حال تضرع باشند و از خدا بترسند و حقوق واجب شرعی ‌شان را بدهند تا روزی مانند فقیران، مستحق زکات نشوند.»[14] از ربا نهی می کرد و آن را عامل نابودیِ اموال می دانست.[15] ربا را برای این حرام می دانست که با رباخواری، کار خوب از میان می ‌رود و مال‌ ها تلف می ‌شود و مال ‌داران به سود گرفتن روی می ‌آورند و وام ‌دادن و پرداختن به کارهای واجب و انجام کارهای نیک را فراموش می‌ کنند. می فرمود: «در همۀ این‌ ها، تباهی و ستم [بر قرض‌ گیرندگان] و نابودی اموال [مردم] است.»[16] برای ثروت‌ اندوزی حداقل یکی از این پنج خصلت را «باید» می ‌شمرد: بخیل‌ بودن، داشتن آرزوی دور ‌و دراز، حریص‌ بودن به دنیا، قطع صلۀ رحم و فدا کردن آخرت برای دنیا.[17] بدترینِ مردم از نظر زندگی اقتصادی را کسانی معرفی می کرد که با معاش خود برای دیگران معاشی نسازند و کسی در پرتو زندگی آن‌ ها زندگی نکند.[18] می فرمود: «نخستین کسی که وارد آتش می ‌شود، ثروتمندی است که حقوق مالی ‌اش را ادا نکند.» [19]

آن‌ که با کار و کوشش دنبال مواهب زندگی برای تأمین خانواده اش باشد، پاداشی بزرگ ‌تر از پاداش مجاهدان راه خدا دارد.


توجه به مشکلات یاران
درخواستی را که می ‌توانست انجام بدهد، اصلاً ردّ نمی کرد.[20] مردم، خیلی از مسائل و نیازمندی‌ هایشان را با او مطرح می کردند و او نیز به‌ راحتی و با مهربانی برای برآوردن خواسته ‌شان اقدام می کرد. ابو محمد غفاری می‌گوید: قرض سنگینی برایم پیش آمد و خیلی غمگین شدم. برای ادای این دِین، به‌ جز علی‌ بن ‌موسی، کسی را سراغ نداشتم. یکی از روزها صبحِ زود خدمتش رسیدم و پس از گرفتن اجازۀ ورود، به حضورش مشرّف شدم. همان ابتدا فرمود: «ابو محمد، از خواسته ات اطلاع دارم و باید قرض تو را بپردازم.» شب که شد، غلامش افطار آورد و افطار کردیم. فرمود: «ابو محمد، شب در اینجا می ‌خوابی یا می ‌روی؟» عرض کردم: «سید و سرور من، اگر نیازمندی ‌ام را رفع کنی و من بروم، بهتر است.» در این هنگام، دست خود را زیر فرش برد و مُشتی از زیر آن برداشت و به من داد. از منزل آن حضرت که بیرون آمدم، نزدیک چراغی رفتم و به آنچه مرحمت کرده بود، نگاه کردم. معلوم شد که آن‌ ها دینارهای سرخ و زرد هستند. اولین دیناری که دیدم، رویش نوشته بود: «ابو محمد، این، ۵۰ دینار است. از آن، ۲۶ دینار را برای قرضت و ۲۴ دینار را برای مخارج خانواده ات مصرف کن.» صبح که شد، از آن دینار مخصوص اثری نبود. [21]


منبع: کتاب بر مدار آفتاب؛ ترسیم زندگی بر مدار حیات رضوی، معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی


برچسب‌ها: امام رضا(ع)
[ جمعه 7 آبان 1395 ] [ 16:37 ] [ مریم محمدی ] [ ]



بوي خوش مادر

نام شفا يافته : هاجراسكندريان .۱۵ساله .

 اهل : نوده چناران .

 نوع بيماري : سكته .

تاريخ شفا : 25/9/1375

 

مادر كه مرد ، چراغ شادي خانه ما خاموش شد . وقتی پيكر بي جانش را  دردل خاك سرد گورستان جاي می دادند ، آرزو كردم كاش همراه وی درخاک می شدم و فراق و هجران مادر را نمی دیدم.  به او وابستگی شدیدی داشتم . آنگونه که حتی یک روز هم نمی توانستم از وی جدا بمانم . اما چه کنم که خاك سرد گورستان , جسم مادرم را برای همیشه از نگاه گريانم پنهان کرد .

همینکه خاک برجسم بی جان مادر ریختند, خود را بر مزارش افکندم و فریاد زدم :  

- نه . او را از من جدا نکنید .من بدون مادر می میرم .خواهش می کنم, دست نگهدارید . خاک نریزید. بگذارید یکبار دیگر او را ببینم . 

چند زن جلو دویدند و زیر بازوهایم را گرفتند , مرا از مزار مادر جدا کردند و با خود به کناری بردند.  امامن همچنان فریادمی زدم و با صدای بلند می گریستم .بيكباره سوزشی در  سینه ام حس کردم و دردی همه اندامم را فرا گرفت . سرم گیج رفت , چشمانم را پرده ای سیاه پوشاند و دیگر چیزی نفهمیدم . 

  وقتي به هوش آمدم , دربيمارستان بودم . پدربا لباس سياه عزاي مادر,  بربالينم نشسته بود و آرام می گریست . خواستم از جا بر خیزم , اما نتوانستم . آمدم حرفی بزنم , زبانم بند آمده بود . پدرکه متوجه حالات من شد , اشکهایش را  پاک کرد, به زور لبخندی زد و با مهربانی گفت :

- چیزی نیست . انشااله خوب می شی . فعلا باید استراحت کنی .  

  من نيز چنین گمانی داشتم , اما چند روزی که گذشت, از حرفهای دکتر, و گریه های مداوم پدر , فهمیدم قضیه جدی تر از اين حرفهاست و فلج نيمه بدن و زبانی که قدرت تكلم  خود را از دست داده است , دیگر خوب شدنی نیست .

پس از چند روز ،از بيمارستان مرخص شدم, اما هیچ تغییری در احوالم پدید نیامده بود . هنوزهم به سختي قدم برمي داشتم و زبانم در اختیارم نبود.به محض آنکه از بیمارستان  بیرون آمدیم , پدرم اتومبیلی را کرایه کرد و به سمت مشهد حرکت کردیم . يك حس دروني در من مي گفت : دراين سفرخير و بركتي نهفته است .

 با ديدن بارگاه ملكوتي امام (ع), بغضم تركيد و با دلی شكسته به درد دل با امام مشغول شدم . مي دانستم امام حرف دلم را مي شنود . پس او را واسطه قرار دادم تا از خدا بخواهد که سفره شفایش رادر خانه پر از امید دل من بگستراند . به استغاثه نشستم و دلم را دخيل عنایتش کردم . آنقدرگريستم تا خواب چشمانم را ربود ، در خواب , هاله اي از نور ديدم كه به سويم آمد و از ميان انوار درخشان , چهره اي مقدس و زيبا به رويم لبخند زد . آقايي سبز پوش با محاسني سفيد و زیبا , آرام و با طمانینه به من نزدیک شد و دست بر پیشانی ام گذاشت . گرمای کرخ کننده ای همه وجودم را پر کرد. صدایی از نور برخاست و با مهربانی گفت:

- سلام دخترم . خوش آمدی . از من چه می خواهی ؟                   

 به پايش  افتادم و ملتمسانه گفتم:

- :  شفا می خواهم آقا .                              

 گریستم و ادامه دادم :               

 - : يا امام رضا( ع),  ترا به جان مادرت زهرا (س),  شفایم بده.  مگذار پدر پیرم غصه بخورد . غم فراق مادر او را  درهم شكسته است , مگذار غصه بیماری من بیش از این خوردش كند . يا امام غریب, ترا به جان .....

هنوز مشغول استغاثه بودم و با امام(ع) درد دل مي كردم , كه صدايي دوباره از میان نور بگوش رسید ، صدايي كه روح بخش و روحاني بود ، صدايي كه التيام بخش همه دردهايم شد :  

  - : تو شفا گرفته اي . برخيز و برو .

دلم لرزيد.  آيا باور كنم ؟ آ يا شفا گرفته ام ؟ چشمانم را بازكردم و ملتهب و نگران , طناب نيازي را كه پدر بر شبكه هاي ضريح گره بسته بود ، كشيدم.  طناب برمشبكهاي ضريح سرخورد و فرو افتاد . ازخوشحالي فريادي كشيدم . از جا برخاستم و  به سوی پدر و خواهرم كه کمی آنسوتر در حال نماز و نیایش بودند دویدم .آنها شنيدند كه من با زبان خودم فرياد زدم :  

-: السلام عليك يا امام رضا (ع).  السلام عليك يا ضامن آهو .  

ولوله اي برپا شد ، پدر با شادماني ازجا برخاست و به سوي حرم دويد ، خواهرسربرسجده نهاد و با صدای بلند گریست . من درحلقه زائران عاشق گم شدم ، گويي آغوش هزاران مادر بر روي من گشوده شد. آغوش هایی که  بوي مادر داشت . وه که چقدر جاي مادرخالي بو

[ جمعه 7 آبان 1395 ] [ 16:34 ] [ مریم محمدی ] [ ]

 

رویای شیرین شفا

 

 

 

نام شفایافته : خانم ن – ب

 

نوع بیماری : سرطان خون

 

تاریخ شفا : 26/1/1383

 

سن در هنگام شفا : 33 ساله

 

شغل : خانه دار

 

اهل : آبادان – ساکن ماهشهر

 

 

زنگ ساعت یازده بار نواخت و با صدای کشدارش از خواب بیدارم کرد . اما نه ......, شاید این تصور اشتباه من بود که فکرمی کردم , عامل بیداری بی موقعم , صدای کشدار زنگ ساعت بوده است . من بعد از آنی که از خواب بیدار شدم , صدای ناقوس مانند ساعت را شنیدم و تعداد زنگهایش را شمردم ... یک ....دو ... سه ... , .... نه ... ده .... یازده .

بله , درست یازده بار نواخت و من صدای هر یازده زنگ ساعت را بصورت واضح شنیدم و نعداد آن را شمردم . پس زمانیکه ساعت به صدا در آمده بود, من بیدار بودم. آهان...  حالا به خاطر آوردم . من تشنه بودم و عطش بر لبهایم نشسته بود, طلب آب کردم . مردی خوش چهره را دیدم که  از سمت سقاخانه به سویم می آمد و پیاله ای آب در دست داشت . آب را به من تعارف کرد . پیاله را از دستش گرفتم و در چهره اش دقیق شدم . عجیب بود . مرد چهره ای نداشت و صورتش همه نور بود . از فرط عطش , پیاله آب را لاجرعه سر کشیدم و از مرد تشکر کردم . تنها لبخندی زدکه آرامشی در وجودم پدید آورد . مرد رفت و با رفتنش احساسی از  سرما همه وجودم را پر کرد . انگار در رگهایم خونی سرد جریان یافته باشد , بدنم سرد سرد شده بود . از شدت لرز از خواب بیدار شدم و همزمان, ساعت حرم شروع به نواختن کرد . تعداد زنگهایش را  شمردم . یازده بار نواخت . پس ساعت یازده شب بود . نگاهم  را به اطراف چرخاندم . عده ای از دخیل بستگان  حاجتمند و ملتجی , همچنان در خواب بودند و عده ای هم , مشغول نماز و راز و نیاز با خدا و التجا به امام (ع) .

با آنکه نیمی از شب گذشته بود , اما فضای صحن , همچنان زنده و پر ازدحام بود . صدای ذکر و دعایی پر سوز,  پره های گوشم را نوازش می داد . نگاهم را به سمت صدا چرخاندم . همسرم بود که با اشک دعا می خواند .

-        بیداری ؟

من پرسیدم و او نگاه خیسش را به سوی من چرخاند , لحظه ای در نگاهم مکث کرد و سپس پاسخ داد :

-        آره. خواب به چشام نمیاد .

و پرسید :

    - تو چطور ؟ چرا بیداری ؟

-        من .... من خواب عجیبی دیدم .

-        چه خوابی ؟

-        خواب دیدم که تشنه ام . طلب آب کردم . مردی که صورتش نور بود و آستینهای بلندی داشت و قدش آنقدر بلند بود که گویی به آسمان می رسید , به سویم آمد و پیاله ای آب به من داد . در خواب , آب را نوشیدم و حالا که بیدار شده ام , احساس می کنم سیرابم . دیگه بر لبام عطشی نیست . بدنم تب ندارهو, و وجودم را دردی آزار نمیده . انگار آب شفا نوشیده ام .

همسرم خوشحال شد و با همه چهره اش خندید . سپس بی آنکه بخواهد , یک نوع زاری و التماس با شکوه , مثل عجز اشک در چشمانش هویدا شد و آرام گریست . نگاهم را از نگاهش برگرفتم تا آسوده و راحت بگرید و سنگینی دردی را که با بیماری لاعلاجم , سالها در وجودش کاشته بودم , از سینه اش خالی کند . نگاهم را به آسمان دادم و به ستاره ها که نعش خاموش شب را بر دوش می کشیدند و با چشمکهای بی شماره شان , آسمان را به مجمعه ای پر نور مبدل کرده بودند . پس از گذر زمانی به سکوت میان من و او , خنجر صدای بغض آلودش , پهلوی سکوت را درید و نگاه مرا متوجه خود کرد . شوهرم درحالیکه اشکهایش را پاک می کرد , گفت :

-        فکر می کنی که رویای تو ,  رویای صادقانه باشه ؟

با تردید گفتم :

-        امیدوارم .

دستهایش را بالا برد و زیر لب دعایی خواند .سپس به سمت من برگشت و با کلامی پر شتاب گفت :

-        پاشو و نماز بخون . اگه عنایت خدا بر تو نازل شده باشه , باید سجده شکر بجای آوری .

از جا برخاستم و به سمت سقاخانه رفتم تا وضو بگیرم و سر به ستایش و ثنای خداوند , بر خاک بندگی او بنهم . نسیمی که از بالای گلدسته های حرم می وزید , بوی عود و عنبر داشت .

 

                                 ***

اوایل سال 82 بود که احساسی از  ضعف و سستی بر من مستولی شد . به دکتر مراجعه کردم , و او دستور چند  آزمایش داد . پس از آنکه آزمایش ها را انجام دادم و برگه های آنرا به نزدش بردم , لحظات زیادی را در سکوت گذراند و آنگاه , نگاه حیرانش را به من دوخت و خیلی قاطع گفت :

-        باید بستری بشید . البته نه در اینجا  . چون امکانات این بیمارستان برای تشخیص و معالجه بیماری شما  اندکه. باید به اهواز مراجعه کنین  .

در دلم درد و بدبختی را حس کردم . به گلویم عقده شد . توی دلم قورتش دادم و از دکتر پرسیدم :

-        مگر بیماری من چیه ؟

از زیر طاق بست ابروان سیاهش, نگاه محزونی به نگاه نومید من افکند و گفت :

-        هنوز کاملا مشخص نیست . باید آزمایش و بررسی بیشتری صورت بگیره .

سپس قلم را برداشت و نامه ای نوشت و مرا به بیمارستان گلستان اهواز معرفی کرد .

آنشب را تا صبح نخوابیدم و با افکاری مغشوش و در هم دست به گریبان شدم . آنقدر گریستم که چشمانم از شدت درد می سوخت . انگار سیخ داغ توی آن فرو کرده بودند . صبح که دمید , وقتی که خورشید محبت بی دریغش را با انوار طلایی خویش بر سر شهر ریخت , و همهمه یک روز نو , همه کوچه ها و خیابانها را پرکرد , بار و بنه سفر را بسته و با دلی مملو از تشویش و نگرانی , راهی اهواز شده بودیم .در اهواز دوباره مورد چند آزمایش دیگر قرار گرفتم و در نهایت دستور بستری شدن من در بیمارستان گلستان صادر شد .

همسرم وقتی به بالینم آمد , گرفته و ملول می نمود . علتش را جویا شدم , پاسخ درستی نداد .  خستگی را بهانه افسردگی و ملالش خواند و سعی مرد از پرسشهای دوباره من بگریزد . در نگاهش یک جور دلواپسی و هراس می دیدم . اما هر آنچه تلاش کردم که دلیلش را بیابم , نتوانستم .

چند روزی را در بیمارستان سپری کردم , ولی در حالم هیچ تغییری صورت نگرفت . مرا به بیمارستان شفا, نقل مکان دادند , و در آنجا حقیقت تلخی بر من آشکار شد .

از گفتگوی در خلوت و آرام همسرم با دکتر , پی بردم که مبتلا به بیماری لاعلاجی شده ام که نام منحوسش سرطان است .

از دانستن این موضوع ناراحت شدم , ولی خودم را نباختم . می دانستم که خطرناکتر از بیماری , ترس از آن است .

دوسال با درد و غم دست و پنجه نرم کردم . دو سالی که چون یک قرن گذشت . چنان پیر و شکسته و نحیف شده بودم , که خودم را در آینه نشناختم و از دیدن آن چهره لاغر و استخوانی و زرد , متحیر شدم . مرگ بدجوری داشت , چهره کریه اش را نشانم می داد . اما من تصمیم خودم را گرفته بودم .التجا به امامی که ناامیدی در درگاه مقدسش راهی ندارد . شوهرم با شنیدن این خبر , ذوق کرد . گویی که او هم در خلوت خویش,  به این باور و انتخاب رسیده بود .

                          ***

ماه گرد و کامل , از برابر ابرهای تکه تکه و کوچک سان می دید و اتوبوس ما در گذری پر شتاب ازجاده ای سیاه و خیس از باران دوشینه , درختان کنار جاده را , چون خطی کشیده , از جلوی نگاه ما می گذراند . نگاهم را از بیرون کندم و به مسافرانی , که هر کدام با اندیشه ای و خیالی متفاوت و به قصد و نیتی گونه گون, راهی این سفر شده بودند , که من از آن ناآگاه بودم , خیره شدم . اندیشیدم :

-         اگر همه اینا , به خواسته ای و تمنایی راهی سفر شده و طلب شفایی داشته باشند , آه کدام سوزنده تر خواهد بود و امام (ع) , التجای کدامینشان را پاسخ خواهد داد ؟   

از این اندیشه , توفانی از امید و یاس همه زوایای روحم را کاوید . مجموعه ای درهم و برهم از گویه ها و مویه ها شدم :

-        ای خدا , من هنوز خیلی جوونم . هر جوونی آرزو داره . زندگی رو دوست داره و دلش می خواد که به بخشی از هزاران آرزوهایش برسه . این بیماری همه آرزوهای منو تبدیل به یه خواهش و التماس کرده , و اون شفاست . آره , زخم این سینه پریش و پر درد رو , فقط یک مرهم لازمه , اونم عنایت و کرم توست.  پس منو دریاب .

از همانجا رو به سوی مشهد کردم و امام (ع) را واسطه و شفیع گویه هایم با خدا قرار دادم :

-        ای امام (ع) رئوف و مهربان , جز تو, به که التجا کنم ؟ غیر از تو , به که امید ببندم ؟ تو خود بگو چه کنم ؟ جز تو , به که روی بیارم که شفیع میون من و خدا باشه ؟  

شب را تا به صبح با این گویه ها و مویه ها بیدار بودم و حتی پلک هم نزدم . وقتی که صبح می دمید و خورشید بر سر کوهها و تپه های بلند , خودش را نشان می داد . من از شدت خستگی به خواب رفته بودم .

                               ***

چشمم که به حرم افتاد , و به گنبد طلایی و گلدسته های بلندش , پر از شعف و شادمانی شدم . بی تامل به زیارت شتافتم و پشت پنجره فولاد نشستم و دلم را به امید عنایت و شفایش , به ضریح گره زدم . تا شب به انتظار نشستم و از ته دل گریستم . وقتی تاریکی بر بام شهر فرو می ریخت و بر دیوارها و شاخه های درختان سر می خورد و از حضور سیاهش همه جا را ظلمت فرا می گرفت ,  خستگی نیز در نگاه گریانم نشست و پلکهایم را روی هم نشاند . چه مدت زمانی در خواب بودم ؟ نمی دانم . اما رویایی عجیب مرا از خواب بیدار کرد . رویای شیرین شفا .


برچسب‌ها: کرامات امام رضا(ع)
[ جمعه 7 آبان 1395 ] [ 16:33 ] [ مریم محمدی ] [ ]
 

در انتظار یک معجزه

 

نام شفایافته: رقیه

16 ساله، اهل تبریز

نوع بیماری: تشنج- اعصاب و روان

تاریخ شفا: تابستان سال 1370

 

توی سرم صدا بود. مثل هوهوی باد. مثل عوعوی مداوم سگی ولگرد. مثل جیغ بلند و گوشخراش یک کودک. مثل صدای شکستن شیشه پنجره با توپ بچه های بازیگوش کوچه. مثل صدای ترمز ناگهانی یک ماشین.

توی نگاهم شیاطین می رقصیدند. با کلاههای بوقی بزرگ. با صورتکهایی کریه و زشت. با چشمانی تیز و تند و قرمز. با صورتهایی پر از چین و چروک. با نگاههایی خیره و مات، مثل جغد.

همیشه بعد ازشنیدن این صداها و دیدن رقص زشت شیاطین بود که غش می کردم و بر زمین می افتادم و کف از گوشه دهانم بیرون می زد. مادرم بر سرش می کوبید و پدر مرا به آغوش می کشید و

تا بیمارستان می دوید.

دیگر از شدت تکرار این بازی دردآور، خسته شده بودم. دلم برای خودم می سوخت. برای پدر و مادرم که با دیدن این صحنه مثل تکه یخی در برابر آتش، آب می شدند و می گریستند.

آنها دیگر خوب فهمیده بودند که از دست دکتر و دوا و دعا نیز کاری ساخته نیست. مرا به دست تقدیر سپرده بودند و انتظار یک معجزه. مدتها بود که  دیگر مرا به نزد دکتر هم نمی بردند. خوب می دانستند که از دست دکتر هم کاری بر نمی آید. وقتی تشنج می گرفتم، روبرویم می نشستند و با چشمهایی ملتهب به من می نگریستند و دست و پا زدن هایم را با گریه به تماشا می نشستند و تمام غمهای دنیا به دلشان می نشست. وقتی که حالم بهتر می شد و جنون از سرم بیرون می رفت، با عشق بغلم می کردند و با درد می گریستند.

ماه محرم بود و هر سال ماه محرم باتفاق مادرم به مسجد می رفتیم، اما امسال بیماری من باعث شده بود تا همه محرم، مادر توی خانه بنشیند و اشک روضه امام حسین را در خانه و با نگاه به اوضاع درهم و آشفته دخترش بریزد.   

هر سال اواخر ماه صفر و طبق سنت همه ساله با هیئت مسجد محله مان به مشهد می رفتیم، اما امسال گویا این توفیق از ما صلب شده بود. از این بابت سخت ناراحت بودم و خودم را باعث به هم خوردن این سنت هرساله می دانستم. یک روز با پدر درد دل کردم و از او خواستم تا نذر هرساله اش در رفتن به مشهد را بخاطر بیماری من به هم نزند. پدر با نگاهی که خیس و بارانی بود به من نگریست و گفت:

چگونه ترا تنها بگذارم و بروم؟

مادر که نشسته بود و دستهایش را زیر چانه اش داده بود و به صحبتهای من و پدر گوش می داد، وسط حرفمان دوید و خطاب به پدر گفت:

من می مانم. تو برو.

از این حرف دل پدر به درد آمد. سرش را تکیه دیوار داد و با درد نالید:

اگر امام طلب کند با هم می رویم.

از این حرف پر هراس شدم. انگار دلم را توی دستم مچاله کرده باشند. یعنی امام امسال ما را طلب نکرده است؟ یعنی من با بیماری ام سنت هر ساله سفر به مشهد را به هم زده ام؟ یعنی این بیماری باعث شده است که امام از ما رو بگرداند؟

هزاران آیا و اگر و چرا در ذهن بیمارم چرخید. ابتدا یک حس رخوت و سستی بر من مستولی شد و سپس سرمایی زمستانی زیر پوستم خزید و تنم را لرزاند. با آنکه در شهریور گرم بودیم، این حس سرما و لرز بعید می نمود. ولی انگار همراه با سرما چیزی سنگین شبیه به کوهی از یخ روی سینه ام چمباتمه زد. نگاهم پر آب شد. با صدای بلند فریاد زدم و از هوش رفتم.

وقتی به هوش آمدم در بیمارستان بودم. گویا حالم از بقیه اوقاتی که تشنج بر من مستولی می شد بدتر شده بود که پدر مرا به بیمارستان آورده بود. هنوز آن حس سرما در تنم بود. در حالیکه  از شدت گرما عرق بر سر و رویم نشسته بود ولی می لرزیدم.

پدر که متوجه نگاه بازم شد، جلو آمد و لبخند کدری روی لبهایش نشست. لبخندی که زود پرید و در هوا گم شد. پدر رویم را بوسید  و عرق از پیشانیم پاک کرد. لبهایم به آرامی تکانی خوردند و نام پدر از میان آن بیرون آمد:

بابا؟

ها دخترم. بگو.

چرا نمی خواهی به مشهد برویم؟

بخاطر حال و احوال تو. من که نمی توانم دختر خوبم را با این وضع تنها بگذارم.

ولی من دوست دارم به مشهد برویم. انگار کسی به من می گوید که با رفتن ما به مشهد حالم بهتر می شود.

پدر گریست. سرم را به آغوش گرفت و با گریه گفت:

باشد. می رویم.

همراه با هیئت محله راهی مشهد شدیم. هر ساله و در عصر روز بیست و هشتم صفر، هیئت ما زنجیر زنان راهی حرم می شد. آن روز هم پدر دست مرا گرفته بود و درحالیکه همراه هیئت راه می رفتیم، او آرام می گریست. به صحن حرم که رسیدیم دوباره توی سرم صدا آمد. بدنم شروع به لرزیدن کرد و بر زمین افتادم. پدر را دیدم که مرا به آغوش کشید و توی صحن و در وسط هیئت روی زمین خواباند. چادرم را روی سرم کشید و با غصه در برابرم ایستاد و بر سینه کوفت. از پشت چادر که روی صورتم را پوشانده بود، پدر و زنجیر زنان هیئت را کدر و سایه وار می دیدم. انگار شوری عجیب در هیئت افتاده بود. صدای یا رضا رضای شان همه صحن را پر کرده بود. از میان همه آن فریادها و شیون ها و زمزمه ها صدایی واضح به گوشم آمد:

برخیز دخترم...........



 

 

 


برچسب‌ها: کرامات امام رضا(ع)
[ جمعه 7 آبان 1395 ] [ 16:27 ] [ مریم محمدی ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.... السلام علیک یا سلطان خراسان... آن دل كه به ياد تو نباشد، دل نيست قلبى كه به عشقت نتپد جز گِل نيست آن كس كه ندارد به سر كوى توراه، از زندگى بى ثمرش حاصل نيست.. یا امام رضا مددی......................
نويسندگان
لینک های مفید
لینک های مفید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content



حذف لینک مخفی ما حرام بوده و عواقب اخروی خواهد داشت

 السلام علیک یا سلطان خراسان

http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1392/3/23/1213017_607.mp3&autostart=1&autoreplay=0&showtime=1&volume=70&volumecolor=0xD4D40D&equalizercolor=0x000000&theme=violet" />

❊✺ (کد صوتی ولادت امام رضا(ع ✺❊

ذکر روزهای هفته
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

کد تقویم

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج