السلام علیک یا سلطان خراسان کرامات امام هشتم
|
نام بيمار: عبدالحسين محمدي
اهل: قائن – روسته كلاته بالا نوع بيماري: فلج بدن بر اثر تركش خمپاره در جبهههاي جنگ جانباز 70 درصد
ميآيي با هزاران هزار ستاره، با هزاران خورشيد لبخند. ميآيي، با رخساري متبرك از غبار پاك جبهه و پدر شتابان به استقبال تو ميآيي. مادر آغوش پر از گل محبت خويش را به سويت ميگشايد تا ترا گرم در آغوش بگيرد و دوباره زنده شود، طراوت بگيرد، جوان شود و هرم نفس گرمت را حس كند. ميآيي و شادي را به همراه ميآوري، شور و شوق و شعف و شادماني را، اما خود شاد نيستي. گويي دلت اينجا نيست، روحت اينجا نيست. آمدهاي، اما دلت را جا گذاشتهاي، روحت را با خود همراه نياوردهاي، تنهايي. آدم بي دل تنهاست، نيامده هوس رجعت دارد. شوق سفر ميل پركشيدن و رفتن. ذوق به سوي دل شتافتن، به دلدار رسيدن. و تو ميروي، بي تأمل، به دنبال دل راهي ميشوي. دلت آنجاست، و آنجا؟ ... ميدان عشق است، ميدان ميثاق با خدا، تو دل به خدا دادهاي و حاليا خدا ترا ميخواند، با آواز آسماني عشق ترا ميخواند. گريه بدرقه راهت ميشود، پدر اشك به راهت ميافشاند، مادر دشل را سوغات سفر تو ميسازد. تو ميروي و دو دل عاشق را نيز همراه خود ميبري، و آن دو در غم فراق تو وا ميمانند به انتظار، ديده به راه آمدن دگر باره تو. ميآيي باز؟ به جبهه ميرسي، به خاكي پاك، خاكريز لبريز از عشق، دلت دوباره جوان ميشود، حتي لحظهاي هم نميآسايي. تا ميرسي، عزم رفتن به خط مقدم داري. ميداني كه دلت را آنجا نهادهاي، به دنبال دلت هستي. دلت در پشت خاكريزهاي خط مقدم مانه است، در نزد ياران همدلت ياران همراهت. شب با ستارگان پيش ميراني، ماه همراه و همسفر با تو تا دل سنگرهاي سياه دشمن ميآيي، دشمن چونان تاريكي ميماند كه از نور حضورتان در گريز است. صبح ميدمد. صبح سپيد، صبح صادق، و تو در مييابي كه دل سياه دشمن را شكافتهاي و كيلومترها راه پيشروي كردهاي. حالا دشمن قصد آن دارد كه بر دل سپيدتان رعب اندازد. حمله ميكند، ميخواهد سنگرهاي به روشني نشسته از حضور پرنورتان را با حضور تاريك خود به سياهي كشاند. اما شما دل قرص و محكم داريد، مثل گامهايتان، استوار، پابرجا، ايستاده و ستبر، حتي گاهي هم باز پس نمينشينيد قرص ميجنگيد، دلاورانه، شجاعانه و دشمن را از آهنگ شوماش مأيوس ميكنيد. دشمن آخرين تلاشش را ميكند، مثل بردار آويخته شدهاي كه بياثر دست و پا ميزند. سنگرهايتان را به توپ ميبندد، خمپاره مياندازد، شليك ميكند، راكت مياندازد و از اين همه، تنها تركشي كوچك تقدس مييابد تا در بدن تو جاي گيرد و فريادت را برآورد. بيهوش بر زمين ميافتي. همدلان ترا به آغوش ميكشند و به پشت جبهه ميكشانند، اما توي بيدل را طاقت فراق خود نيست، كه ميماني. مرهمي بر زخمت مينشيند و حالت بهبود مييابد. اين را نميخواستهاي اما تقدير تو چنين خواسته است، سرنوشت براي تو اين گونه رقم خورده است. دوباره دل را بر ميداري و راهي ميشوي، راهي ديار عشق، به دليابي دلدار و چه خوب كام دل ميستاني از يار. نشئه ديدار يار دوباره خمار زندگي ميشوي. زنده ميماني. دست چين نميشوي، گلچين نميشوي و چشم كه ميگشايي، نوري شديد و تند به استقبال نگاهت ميرود. دريغ ميخوري كه از مرز كاميابي دل بازگشتهاي بي وصال يار. حتي تكاني نميتواني، بدنت فلج شده است، خدا در امتحان ديگري را به رويت گشوده است. خشنودي، ميداني كه امتحان خاص بندگان خالص خداست پس شكر ميكني: سپاس خداي را كه مرا لايق اين امتحان يافته است. از بيمارستان كه به منزل بر ميگردي، گريه و غم به استقبالت ميآيد، گريه مادر دلت را ميشكند، غم پدر سينهات را ميسوزاند و تو چه چارهاي داري جز صبوري كه اين نيز تقدير خداوندي است. دلت را قرص ميكني و پدر و مادر را به صبوري ميخواني. اما خود نيز ميداني كه صبوري ممكن نيست. دلت هنوز در طپش خاكريز و رمل و سنگر و حمله و لقاءالله است، آرزو داري دوباره روي پاي خود بايستي و با گامهاي خودت به جبهه بازگردي و تا شهادت و رسيدن به خدا ماندگار ديار عشق شوي. اما تو اسير شدهاي اسير چرخ و عصا. اسير بيحركتي و جماد و تو اين را نميخواستهاي. پرواز را آرزو داشتي. پركشيدن، بالا رفتن، عروج و به خدا رسيدن را. آن روز، ياران باز ميآمدند، از سفر عشق، با بالهاي زخمي و در خون نشسته، تو دلت سخت گرفته بود. هواي گريه داشتي، هواي فرياد زدن، ضجّه كشيدن و از ته دل خدا را صدا زدن. بر ويلچرت نشسته بودي و به زيارت امام هشتم (ع) ميرفتي، پدر نيز همراه تو ميآمد. وقتي كه مسافران كربلا را آوردند، تو خيلي دلت ميخواست بتواني روي پاهاي خودت بايستي و شانه زير تابوت آن يار از سفر آمده بدهي. دلت ميخواست در گوش تابوتش نجواي «التماس دعا» بخواني. آن روز دلت شكست، اشكت را مرهم درد خويش ساختي و نجوايت را به گوش باد سپردي. نگاهت همراه با يادت پر گرفت و رفت تا آن سوي خاكريزها. نسيمي شرجي ميوزيد و بر صورتت شلاق سيلي مينواخت، عطش بدجوري به جانت افتاده بود و بر لبهايت نشسته بود. آب طلب ميكردي، اما آب نبود، خيسي خون را با ولع بلعيدي و سعي كردي از جاي برخيزي اما توان حركت نداشتي نگاهت را كنجكاو به اطراف دوانيدي. در آن دورها، آن جا كه زمين و آسمان سينه به سينه هم ساييده بود، سايهاي ايستاده بود و نگاهت ميكرد. صدايش كردي، پيش آمد و رو به رو با نگاهت ايستاد. غريوي از شادي كشيدي و او را به نام خواندي: مسعود ... به رويت خنديد و خندهاش چه خورشيدي بود. آمد، كنار تو نشست و دست زير شانه زخميات داد، ترا از جا كند و بر دوش خود نهاد. تو از درد فريادي كشيدي و از هوش رفتي. وقتي كه به هوش آمدي باز او را بالاي سر خود ديدي. هنوز ستاره لبخندي بر لبهايش نشسته بود و تو چقدر وابسته اين ستاره بودي. حالا هم او آمده است، بال گشوده بر فراز دستهاي عاشق به پرواز آمده است و تو چه دل شكسته و زار، پروازش را به نگاهت ميكشي و چه پر سوز ميگريي. زير لب زمزمهاي را ميآغازي: يار همراه بي ما چرا پرواز ؟ مسعود بر دستها ميرود تا آستان امام هشتم (ع) و تو به شتاب خودت را همراهش ميسازي و در داخل حرم، در كنار او جاي ميگيري و براي لحظهاي فرصت گفتگو با او را پيدا ميكني. وه چه لحظه دل انگيزي است، نجواي عاشقانه شهيدي زنده با شهيدي به خدا رسيده. برايش از غم فراق ميگويي. از درد جدايي، از تنهايي و صبوري و از او ميخواهي كه شفاعت ترا نزد امام همام (ع) بكند تا امام نظر عنايتي كند و شافي تو بشود نزد خدا. آن قدر ميگويي و ميگريي كه از هوش ميروي. حالا در خلسهاي فرو رفتهاي كه برايت عجيب مينمايد، خلسهاس است بس روحاني، صدايي آسماني ترا ميخواند، صدايي آبي، رؤيايي، و تو نوري را مشاهده ميكني كه به وي تو ميآيد و در برابر نگاهت ميايستد، تو مثل پرندهاي سبكبال به سويش بال ميگشايي، اوج ميگيري و سر بر شانه نورانياش ميگذاري تا نجواي دل را زير گوشش زمزمه كني. صداي آسماني او را ميشنوي: برخيز نميتوانم. برخيز، تو ميتواني من فلج هستم آقا. حالا نيستي پسرم، تو مورد عنايت قرار گرفتي، برخيز. برميخيزي، شهيدان را ميبيني كه در نگاهت شاد ميخندند و مسعود را نظاره ميكني كه هزاران هزار ستاره لبخند بر لب دارد. صداي نقارهخانه ترا به خود ميخواند، نگاهت را كه ميگشايي خود را تنها در كنار ضريح حرم امام مييابي. شهيدان رفتهاند و تو روي پاهاي خودت ايستادهاي و دستها را بر ضريح حرم حلقه بستهاي. پدر ناباور اشك ميريزد و سجده شكر به جاي ميآورد. لباسهايت تكه تكه ميشود، هزار تكه ميشود و نقاره خانه همچنان شادي ترا آواز ميدهد، شهيدان در اوج آسمان به تو لبخند ميزنند.
برچسبها: کرامات امام رضا(ع) [ شنبه 26 ارديبهشت 1394
] [ 13:12 ] [ مریم محمدی ]
[
اسلام عليك يا امام الرئوف!
سلام برتو كه مهرباني هايت از شمار
زائران انبوهت بسيار بيشتر است.
چندروزي ديگر سلام اشكبار ما
با سوختن ((اباصلت)) همراه ميشود.
ما و او هر دو داغدار خورشيدي ميشويم كه غروب ميكند
سلام برتو اي خورشيد تابان خراسان كه تمام
انگورها مرثيه خوان واپسين لحظات زندگاني تو هستند!!!!
![]() برچسبها: اسلام عليك يا امام الرئوف [ شنبه 26 ارديبهشت 1394
] [ 13:10 ] [ مریم محمدی ]
[
موضوع: <-
![]() دل نوشته ها 20 اردیبهشت, 1394 | 10:48 یا امام رضا ای آقا و سرور من. من خیلی محتاج دعای شما هستم میدانم وایمان دارم هیچ کسی به درگاه شما دست خالی بیرون نمیرود. آقاجون برام خیلی دعا کنید که کارم خیلی گره بهش افتاده.
20 اردیبهشت, 1394 | 10:12
به نام خدا.....سلام یا علی بن موسی الرضا اقا میشه یه نگاهی به ما بیندازی و گره از کار ما باز کنی .....اقا همسری با تقوا ... وفادار...خوش سیرت و خوش صورت ...دارای کمالات اخلاقی می خواهم که با او خیر دنیا و اخرت نصیبم شود
ادامه مطلب [ یک شنبه 20 ارديبهشت 1394
] [ 23:1 ] [ مریم محمدی ]
[
مرحوم ميرزا على نقى قزوينى فرمود:
روز عيد نوروزى هنگام تحويل سال من در حرم مطهر حضرت رضا (ع ) مشرف بودم و معلوم است كه هر سال براى وقت تحويل سال بنحوى در حرم مطهر از كثرت جمعيت جاى بر مردم تنگ مى شود كه خوف تلف شدن است . با جمله من در آنروز در حال سختى و تنگى مكان در پهلوى خود جوانى را ديدم كه بزحمت نشسته و به من گفت هر چه مى خواهى از اين بزرگوار بخواه .
برچسبها: مرحوم ميرزا على نقى قزوينى [ یک شنبه 20 ارديبهشت 1394
] [ 11:32 ] [ مریم محمدی ]
[
برچسبها: ای وای اگر امام رضایی [ شنبه 19 ارديبهشت 1394
] [ 22:4 ] [ مریم محمدی ]
[
اصل اخوت و برادری، اصلی الهی و انسانی و اجتماعی است؛ اصلی تردیدناپذیر كه زیربنای روابط اجتماعی است، در همه بخشهای جامعه تأثیر میگذارد، بهبود روابط اجتماعی را تضمین میكند، موجب سامانیابی اقتصاد و داد و ستدها و گردش ثروت میشود، خاستگاه اصلی مددرسانی و كمكرسانی افراد به یكدیگر است و مانع هرگونه ظلم اقتصادی و اجتماعی مردم نسبت به یكدیگر میشود. این چنین اصلی، با این درجه از اهمیت و ارزش، همیشه موردتوجه رهبران الهی و راستین بوده و هست. امامرضا(ع) نیز در سخنان گوناگون خویش، این اصل بزرگ را روشن ساخته است.
برچسبها: سبک زندگی رضوی----- [ جمعه 18 ارديبهشت 1394
] [ 23:23 ] [ مریم محمدی ]
[
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی(ع)
[ جمعه 18 ارديبهشت 1394
] [ 22:52 ] [ مریم محمدی ]
[
برچسبها: قرار دل بی قرار----- [ جمعه 18 ارديبهشت 1394
] [ 22:46 ] [ مریم محمدی ]
[
تو را به گنبد طلایت قسم مرا بطلب برچسبها: به حرمت پاک حرم ---- آهوی دل ---- غریب آشنا-رهگذرم مرا بطلب [ جمعه 18 ارديبهشت 1394
] [ 22:40 ] [ مریم محمدی ]
[ نامه 30 کودک و نوجوان استان بوشهر به امام رضا (ع)
کودکان و نوجوانان بوشهری فراخوان پنجمین جشنواره نامه ای به امام رضا گل هشتم بوستان محمدی(ص) را که به میزبانی مازندران برگزار می گردد با 30 نامه پاسخ گفتند. به گزارش روابط عمومی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان بوشهر این نامه ها که دل نوشته ها ؛ دل تنگی ها ، آرزوها و حاجت های معصوم و کودکانه بچه های بوشهری را به همراه داشت با مقداری گندم که نذر کبوتران حرم ثامن الحجج (ع) شده بود به مازندران ارسال شد تا در جشنواره نامه ای به امام رضا شرکت کند. غلامعلی قادریان مدیر کانون پرورش فکری استان بوشهر در خصوص حضور کودکان و نوجوانان استان در این جشنواره گفت: ایران افتخار دارد که حضور پاک و نورانی امام هشتم شیعیان جهان را در خود داراست و این علاوه بر اینکه یک موهبت الهی است یک دین را برگردن هر ایرانی قرار می دهد که تلاش کند تا فرهنگ علوی و سیره منور آن امام همام را به جهان و جهانیان معرفی کند. وی افزود : ما نیز بر آنیم تا در کانون پرورش فکری بنا بر رسالتی که بر عهده داریم نسل کودک و نوجوان را با شخصیت آن امام عزیز و بزرگوار آشنا سازیم و شرکت در این جشنواره را گامی در جهت ادای این مسئولیت میدانیم. سمیه رسولی کارشناس ادبی استان بوشهر نیز ضمن ابراز خرسندی از استقبال اعضای کانون در مورد پنجمین جشنواره نامه ای به امام رضا گفت: از بین 100 اثر رسیده از سراسر استان بوشهر ، تعداد 30 اثر به عنوان اثر برتر انتخاب شدند که این 30 اثر به دبیرخانه جشنواره در ساری فرستاده شد. رسولی گفت: برگزاری جشنواره نامه ای به امام رضا را می توان فرصتی در جهت رشد و بالندگی کارهای ادبی و نوشتاری اعضای کانون دانست . این جشنواره فرصت ویژه ای را در اختیار کودکان و نوجوانان قرار می دهد تا احساسات و ارادت های خود را به زبانی کودکانه و زیبا و البته سرشار از احساس برای امام رضا (ع) بنویسند
. قسمت هایی از نامه های بچه ها را در زیر می خوانید:
... امام رضا من شما رو ندیدم . هیچ وقت ندیدم اما می دونم که شما هم مثل خدا خیلی بزرگ و مهربونی. شما تو قلب ما هستی یعنی خدا و شما تبدیل به هزار هزار هزار هزار هزار تا فرشته می شین و تو قلب ما می آئین. این رو هم مامانم بهم گفته ، اون هروقت که حرم شما را از تلویزیون می بینه دستش را روی قلبش می گذاره و چشماش رو می بنده و گریه می کنه انگار دلش خیلی تنگ شده. آناهیتا یزدان شناس/ 9 ساله/ کلاس سوم دبستان/ ازمرکز شماره 2 بوشهر
امام رضا؛ من چند بار خواب دیدم که سوار بر اتوبوس هستم و قرار است که به مشهد بیایم ولی قبل از اینکه اتوبوس راه بیفتد من از خواب بیدار می شدم .خیلی ناراحتم امام رضا؛خیلی ناراحتم... بنت الهدی زارعی/ 11 ساله/ مرکز کاکی
ای کاش، ای کاش یکی از کبوتران گنبدتان می شدم و با بال های سفید رنگ خویش دور تا دور گنبدتان بال می زدم و بر آن گنبدتان می نشستم و با صدای کبوترانه با شما به صحبت می پرداختم... زهره واعظی / 13 ساله / مرکز کاکی
ای امام اطلسی ها اطلس وجودت را بر چهره ی بی لبخند من پیوند بزن تا با وجود تو روحی تازه پیدا کنم . از پشت پنجه ی دلتنگی ها به دنبال تو می گردم . برق ضریح طلائیت ، چشمم را دگرگون می کند و اشک های بهاری مرا سرازیر می سازد . ای سایه سار همیشه من . آرزو دارم دست های مهربانت ، دست های کوچک مرا بگیرد و به آسمان ها و بالاتر از ابرها و سیاهی ها پرواز دهد . فاطمه پورشمس/ 14 ساله /مرکز اهرم
برچسبها: نامه 30 کودک و نوجوان استان بوشهر به امام رضا (ع) [ دو شنبه 14 ارديبهشت 1394
] [ 19:12 ] [ مریم محمدی ]
[
[ دو شنبه 14 ارديبهشت 1394
] [ 19:8 ] [ مریم محمدی ]
[
شاید برای شما جالب باشد که بدانید روی سنگ مزار گل هشتم شیعیان چه چیزی نوشته شده است. باشگاه خبرنگاران نوشت: «تاکنون سه سنگ مرقد بر مزار حضرت رضا (علیه السلام) نصب گردیده که هر کدام ارزش تاریخی خود را دارند. در اینجا به اجمال تاریخچه این سنگ و مفصل از نوشته های سنگ کنونی را برای شما بازگو می کنیم. قدیمی ترین سنگ مرقد امام رضا(ع) ، سنگ مرمری با ابعاد 40 * 30 و قطر 6 سانتیمتر است که در اوایل قرن ششم بر مزار امام ( علیه السلام ) نصب شد . این سنگ از نفایس بسیار ارزشمند موزه آستان قدس رضوی، از نظر تاریخی است و اهمیت فوق العاده ای دارد . سه کتیبه در حاشیه سنگ و یک کتیبه در سطح محرابی شکل آن به خط کوفی شکسته نقش بسته است . دومین سنگ مرقد امام ( علیه السلام ) ، بهظاهر سنگی از جنس مونسار ( مرمر سفید آهکی ) است که بهجای سنگ قبلی بر مزار امام ( علیه السلام ) جای داشته و آگاهی چندانی از چگونگی آن به دست نیامده است . سومین سنگ مزار حضرت ، سنگی مرمر بسیار ممتاز از معدن تورانپشت یزد است . این سنگ به رنگ سبز چمنی با ابعاد 20 / 2 در 10 / 1 و قطر یک متر و وزن 3600 کیلوگرم است که هم زمان با تعویض و نصب ضریح پنجم در سال 1379 ه .ق در حرم مطهر ، درون ضریح بر مرقد امام ( علیه السلام ) نصب شد . سنگ پیشین مضجع شریف امام ( علیه السلام ) به لحاظ قدمت و آسیب دیدگی ، همزمان با تعویض و نصب ضریح جدید با حضور مقام معظم رهبری ، حضرت آیتالله خامنهای ( مدّظلهالعالی ) تعویض و بهجای آن سنگ جدید با محتوای الهام بخش هنری و آیات الهی بر مضجع نورانی امام ( علیه السلام ) نصب شد . بر سطح این سنگ جدید ، علاوه بر کلمات مقدس و الهام بخش ، تاریخ ولادت و شهادت امام هشتم ( علیه السلام ) نقش بسته است . متن کتیبه سطح سنگ جدید مرقد امام رضا ( علیه السلام ) متن زیر بر سطح سنگ جدید مرقد امام رضا ( علیه السلام ) حک شده است : «هذا هو المرقد الشریف للامام التقی النقی الصدیق الشهید ، وارث الانبیاء والمرسلین ، ثامن الائمه المعصومین من اهل بیت رسول رب العالمین ، حجه الله علی الخلق اجمعین ، سیدنا و مولانا ابی الحسن الرضا علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین . ولد بالمدینه فی الحادی عشر من ذی القعده عام 148 و استشهد بطوس فی آخر صفر سنه 203 من الهجره النبویه و قد جدّد هذا المضجع المطهر عام 1418 ه .ق » ترجمه متن کتیبه : «این مرقد شریف امام پرهیزگار ، پاک ، راستگو ، شهید و وارث پیامبران و فرستادگان پروردگار ، هشتمین فرد از امامان معصوم اهل بیت پیامبر خدای جهانیان ، حجت خدا بر تمام موجودات عالم ، آقا و مولای ما ابوالحسن رضا ، علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، که سلام و درود خداوند بر تمام آنان باد . در روز 11 ذی العقده سال 148 ه .ق در مدینه متولد و در آخر ماه صفر سال 203 از هجرت پیامبر ، در شهر توس شهید شد و این مرقد مطهر در سال 1418 ه .ق بازسازی شد . » و نیز دو بیت زیر از اشعاری که حضرت به قصیده دعبل ملحق فرموده اند ، بر آن حک شده : و قبر بطوس یا لها من مصیبه * الحت علی الاحشاء بالزّفرات الی الحشر حتی یبعث الله قائماً * یفرّجُ عنا الغمّ و الکربات ( قبری در طوس است ، چه عجب مصیبتی است ، مصیبت آن با ناله های دردناک ، آتش حسرت را تا روز قیامت در درون می افروزد تا اینکه خداوند قائمی را برانگیزد و اندوه و سختی ها را از ما برطرف سازد . ) علاوه بر این ، آیاتی از کلام الله مجید نیز زینت بخش سنگ شده است : بالای سر مبارک : یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی پیش روی مبارک : انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل بیت و یطهرکم تطهیراً پشت سر مبارک : سلام علی آل یاسین انا کذالک نجزی المحسنین انه من عبادنا المؤمنین پایین پای مبارک : یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم زیر خط های کتیبه نوشته شده است : سلام علی آل طه و یس * سلام علی آل خیر النبیین سلام علی روضه حل فیها * امام یباهی به الملک و الدین»
برچسبها: سنگ مزار امام رضا , (ع,) دلنوشته [ دو شنبه 14 ارديبهشت 1394
] [ 19:3 ] [ مریم محمدی ]
[
بسم الله الرحمن الرحیم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. خدای تو را شکر می نمایم که توفیق دوباره زیارت آقای عزیزم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) را نصیبم نمودی. آقا جان ای امام رضای عزیز از شما نیز متشکرم که اجازه ورود حقیر را به درگاهت صادر نموده اید. این هفته مورخ 29/10/1393 ساعت 17.10 دقیقه بلیط قطار طوس مشهد را خریداری نموده بودم. کمی زودتر به ایستگاه رسیدم و منتظر اعلام سوار شدن به قطار ماندم. قطار کمی تاخیر داشت. حدود ساعت 17.30 بلندگوی سالن مسافران را برای سوار شدن از خط 6 دعوت نمود. به سمت قطار رفتم و در کوپه خود نشستم. آقا و خانم جوانی بعد از من وارد کوپه شده و نشستند. احساس راحتی نداشتم چون هم برای من و هم برای آن دو که خانواده بودند سخت بود و هر دو معذب بودیم. وقتی ریس قطار آمد پیشنهاد شد که جابجایی صورت گیرد و ایشان نیز قول جابجایی دادند و حدود نیم ساعت بعد این جابجایی صورت گرفت و در سالن دیگری مستقر شدم. در این سفر بر عکس سفرهای دیگر هیچ همسفری نداشتم که امام رضایی باشد و سر صحبت باز شود لذا خاطره ای از سفر رفت ندارم. حدود ساعت شش صبح به مشهد رسیدم و در حدود ساعت شش و نیم حرم بودم. با یکی از دوستانم که برای زیارت و ثبت نام خادمی زودتر از من به حرم رسیده بود هماهنگ نموده بودم که در پایین پای حضرت در رواق دارالسلام ایشان را ببینم. لذا ابتدا به سراغ ایشان رفتم ولی ایشان را پیدا ننمودم. در رواق خدام مشغول انجام زیارت و دعای صبحگاهی بودند. حقیر نیز برای انجام اعمال زیارت روبروی ضریح مطهر آقا قرار گرفتم وشروع به خواندن زیارتنامه نمودم. سپس به سمت بالا سر حضرت رفتم و شروع به خواندن ادامه زیارت نمودم در آنجا حال عجیبی به من دست داد که ممکن است در این چند مدت اینقدر احساس لذت دعا و نیایش را در حرم امام رضای عزیز پیدا ننموده بودم و این شور و حال وصف ناشدنی بود بعد از خواندن دعا و زیارت و دعا نمودن برای تمام دوستان و اهل خانواده بسمت ضریح مطهر رفتم و از حضرت اذن خواستم که راه برایم باز شود و بدون اینکه دچار هیچ سختی و فشار ناشی از جمعیت قرار بگیرم راه برایم باز شد و به ضریح مطهر رسیدم. بسیار خوشحال بودم و گریه امانم نمی داد. بعد از لحظه ای از ضریح مطهر جدا شده و بسمت پایین پای حضرت حرکت نمودم و خواندن زیارت حضرت را ادامه دادم. سپس برای خواندن نماز به رواق دارالذکر رفتم. نماز خواندم و زیارت حضرت را تمام نمودم و جهت پیدا نمودن دوستم به رواق دارالسلام رفتم. مراسم خدام در حال اتمام بود. خبری از دوستم نبود. در این لحظه چشمم به یکی از خادمان خاص آقا افتاد که نسبت به ایشان ارادت داشتم. منتظر ماندم تا بعد از مراسم ایشان را ببینم . مراسم تمام شد به سوی ایشان رفتم و عرض مسئله ای را مطرح نمودم ایشان آن را حکمت الهی دانستند ولی من خواستم ایشان در این رابطه دستورالعملی بفرمایند که ایشان نیز دستورالعملی مرحمت نمودند. بعد از خداحافظی با ایشان بسمت دارالقرآن رفتم. دوست عزیزم در کنار درب ورودی دارالقرآن نشسته بود. بسمت ایشان رفتم و روبوسی نمودم. به ایشان گفتم فرصت هست تا سوالهایی که داشتید از این دوست خادممان سوال بفرمایید. لذا دوباره بسمت رواق پایین پای حضرت برگشتیم. من ابتدا بسمت آن خادم عزیز رفتم و گفتم که این دوستم قاری قرآن است و در برخی مسائل ابهام دارد لذا لطفا شما جواب این سوالها را بفرمایید. ایشان نیز قبول نمودند و در کنار خودشان جایی بازنموند و دوستم رفتند و در کنار ایشان نشستند و حقیر به دارالقرآن برگشتم. به محض رسیدن دیدم دوستان بسمت مدرسه پریزاد برای اجرای مراسم صبحگاهی می روند و من نیز به دنبال آنها رفتم. سخنران حضرت حجت الاسلام و المسلمین سید جعفر طباطبایی بودند و من چقدر با دیدن ایشان احساس شعف و خوشحال می نمایم زیرا دیدن مومنی عالیمقام خود می تواند انسان را متحول نماید. ایشان در باب خوبی به مردم و انجام کارهای مردم و کمک به آنها صحبت نمودند و در این زمینه بسیار متذکر شدند که در نزد خداوند متعال چقدر اجر و ثواب دارد. پس از پایان سخنرانی بسمت ایشان رفتم و با ایشان مصاحفه نمودم. پس از سخنرانی نوبت به صبحانه بود. حقیر منتظر ماندم تا دوستم از پیش آن خادم عزیز برگردد. با دیدن دوستم ایشان را نیز با خود برای صرف صبحانه بردم. بعد از خوردن صبحانه به دارالقرآن برگشتیم و از سر شیفت خود اجازه گرفتم تا دوستم را برای ثبت نام خادمی حضرت پیش مسوول آن ببرم. بسمت محل ثبت نام رفتیم ولی متاسفانه مسوول آن در مرخصی بودند لذا دوباره برگشتیم. در این خصوص با سر شیفت محترم صحبت نمودم و ایشان مدارک را گرفتند و قول مساعدت دادند. انشالله هر چه خدا و امام رضای عزیز بخواهد همان می شود. تا ظهر مشغول انجام خدمت به زوار عزیز بودم تا اینکه نوبت به نماز ظهر شد. نماز جماعت دردارلقرآن برگزار گردید و بعد از نماز به اتفاق دوستم به سمت ایستگاه راه آهن حرکت نمودیم. [ شنبه 12 ارديبهشت 1394
] [ 12:0 ] [ مریم محمدی ]
[
سه چیز را با احتیاط برداریم : قدم ,قلم ,قسم سه چیز را پاک نگه داریم: جسم ,خیال ,لباس از سه چیز کار بگیریم: عقل ,همت ,صبر سه چیز را نشکنیم : دل ، قسم ، پیمان سه چیز را هرگز نخوریم : حسرت، افسوس ، غصه خود را به سه چیز آلوده نکنیم: خیانت ، قمار ، اعتیاد از سه چیز خود را دور نگه داریم: حسادت ، حماقت،غرور با سه چیز کار انجام ندهیم : ترس ، ریا ، غضب از سه چیز فرار کنیم : تنبلی ، شک ، تعصب سه چیز را راحت نریزیم: اشک ،خون ، آبرو به سه چیز عادت نکنیم : دوست ؛ تلویزیون، اینترنت از سه چیز نون نخوریم : دزدی، قرض ، تملق سه کار را زیاد انجام دهیم: زیارت ، عبادت ، سیاحت
[ جمعه 11 ارديبهشت 1394
] [ 23:33 ] [ مریم محمدی ]
[ [ جمعه 11 ارديبهشت 1394
] [ 23:4 ] [ مریم محمدی ]
[
1- سه ویژگى برجسته مؤمن
[ سه شنبه 8 ارديبهشت 1394
] [ 11:2 ] [ مریم محمدی ]
[ |
|
||||||