السلام علیک یا سلطان خراسان کرامات امام هشتم
|
بسم الله الرحمن الرحیم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. خدای تو را شکر می نمایم که توفیق دوباره زیارت آقای عزیزم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) را نصیبم نمودی. آقا جان ای امام رضای عزیز از شما نیز متشکرم که اجازه ورود حقیر را به درگاهت صادر نموده اید. این هفته مورخ 29/10/1393 ساعت 17.10 دقیقه بلیط قطار طوس مشهد را خریداری نموده بودم. کمی زودتر به ایستگاه رسیدم و منتظر اعلام سوار شدن به قطار ماندم. قطار کمی تاخیر داشت. حدود ساعت 17.30 بلندگوی سالن مسافران را برای سوار شدن از خط 6 دعوت نمود. به سمت قطار رفتم و در کوپه خود نشستم. آقا و خانم جوانی بعد از من وارد کوپه شده و نشستند. احساس راحتی نداشتم چون هم برای من و هم برای آن دو که خانواده بودند سخت بود و هر دو معذب بودیم. وقتی ریس قطار آمد پیشنهاد شد که جابجایی صورت گیرد و ایشان نیز قول جابجایی دادند و حدود نیم ساعت بعد این جابجایی صورت گرفت و در سالن دیگری مستقر شدم. در این سفر بر عکس سفرهای دیگر هیچ همسفری نداشتم که امام رضایی باشد و سر صحبت باز شود لذا خاطره ای از سفر رفت ندارم. حدود ساعت شش صبح به مشهد رسیدم و در حدود ساعت شش و نیم حرم بودم. با یکی از دوستانم که برای زیارت و ثبت نام خادمی زودتر از من به حرم رسیده بود هماهنگ نموده بودم که در پایین پای حضرت در رواق دارالسلام ایشان را ببینم. لذا ابتدا به سراغ ایشان رفتم ولی ایشان را پیدا ننمودم. در رواق خدام مشغول انجام زیارت و دعای صبحگاهی بودند. حقیر نیز برای انجام اعمال زیارت روبروی ضریح مطهر آقا قرار گرفتم وشروع به خواندن زیارتنامه نمودم. سپس به سمت بالا سر حضرت رفتم و شروع به خواندن ادامه زیارت نمودم در آنجا حال عجیبی به من دست داد که ممکن است در این چند مدت اینقدر احساس لذت دعا و نیایش را در حرم امام رضای عزیز پیدا ننموده بودم و این شور و حال وصف ناشدنی بود بعد از خواندن دعا و زیارت و دعا نمودن برای تمام دوستان و اهل خانواده بسمت ضریح مطهر رفتم و از حضرت اذن خواستم که راه برایم باز شود و بدون اینکه دچار هیچ سختی و فشار ناشی از جمعیت قرار بگیرم راه برایم باز شد و به ضریح مطهر رسیدم. بسیار خوشحال بودم و گریه امانم نمی داد. بعد از لحظه ای از ضریح مطهر جدا شده و بسمت پایین پای حضرت حرکت نمودم و خواندن زیارت حضرت را ادامه دادم. سپس برای خواندن نماز به رواق دارالذکر رفتم. نماز خواندم و زیارت حضرت را تمام نمودم و جهت پیدا نمودن دوستم به رواق دارالسلام رفتم. مراسم خدام در حال اتمام بود. خبری از دوستم نبود. در این لحظه چشمم به یکی از خادمان خاص آقا افتاد که نسبت به ایشان ارادت داشتم. منتظر ماندم تا بعد از مراسم ایشان را ببینم . مراسم تمام شد به سوی ایشان رفتم و عرض مسئله ای را مطرح نمودم ایشان آن را حکمت الهی دانستند ولی من خواستم ایشان در این رابطه دستورالعملی بفرمایند که ایشان نیز دستورالعملی مرحمت نمودند. بعد از خداحافظی با ایشان بسمت دارالقرآن رفتم. دوست عزیزم در کنار درب ورودی دارالقرآن نشسته بود. بسمت ایشان رفتم و روبوسی نمودم. به ایشان گفتم فرصت هست تا سوالهایی که داشتید از این دوست خادممان سوال بفرمایید. لذا دوباره بسمت رواق پایین پای حضرت برگشتیم. من ابتدا بسمت آن خادم عزیز رفتم و گفتم که این دوستم قاری قرآن است و در برخی مسائل ابهام دارد لذا لطفا شما جواب این سوالها را بفرمایید. ایشان نیز قبول نمودند و در کنار خودشان جایی بازنموند و دوستم رفتند و در کنار ایشان نشستند و حقیر به دارالقرآن برگشتم. به محض رسیدن دیدم دوستان بسمت مدرسه پریزاد برای اجرای مراسم صبحگاهی می روند و من نیز به دنبال آنها رفتم. سخنران حضرت حجت الاسلام و المسلمین سید جعفر طباطبایی بودند و من چقدر با دیدن ایشان احساس شعف و خوشحال می نمایم زیرا دیدن مومنی عالیمقام خود می تواند انسان را متحول نماید. ایشان در باب خوبی به مردم و انجام کارهای مردم و کمک به آنها صحبت نمودند و در این زمینه بسیار متذکر شدند که در نزد خداوند متعال چقدر اجر و ثواب دارد. پس از پایان سخنرانی بسمت ایشان رفتم و با ایشان مصاحفه نمودم. پس از سخنرانی نوبت به صبحانه بود. حقیر منتظر ماندم تا دوستم از پیش آن خادم عزیز برگردد. با دیدن دوستم ایشان را نیز با خود برای صرف صبحانه بردم. بعد از خوردن صبحانه به دارالقرآن برگشتیم و از سر شیفت خود اجازه گرفتم تا دوستم را برای ثبت نام خادمی حضرت پیش مسوول آن ببرم. بسمت محل ثبت نام رفتیم ولی متاسفانه مسوول آن در مرخصی بودند لذا دوباره برگشتیم. در این خصوص با سر شیفت محترم صحبت نمودم و ایشان مدارک را گرفتند و قول مساعدت دادند. انشالله هر چه خدا و امام رضای عزیز بخواهد همان می شود. تا ظهر مشغول انجام خدمت به زوار عزیز بودم تا اینکه نوبت به نماز ظهر شد. نماز جماعت دردارلقرآن برگزار گردید و بعد از نماز به اتفاق دوستم به سمت ایستگاه راه آهن حرکت نمودیم. نظرات شما عزیزان: [ شنبه 12 ارديبهشت 1394
] [ 12:0 ] [ مریم محمدی ]
[ |
|