السلام علیک یا سلطان خراسان کرامات امام هشتم
|
این عید فرخنده را به همگی شما عاشقان و دلدادگان صیام تبریک و تهنیت عرض می نمایم. برچسبها: عید سعید فطر ----مناسبت [ پنج شنبه 8 مرداد 1394
] [ 13:28 ] [ مریم محمدی ]
[
زینب28 خرداد, 1394 | 00:02
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا سلام آقا دل مریض منو شفا میدین آقا کمک کنید مشکل برادرم حل بشه چون داره دنیا واخرتمون رو خراب میکنه آقا کمک کنید ازز ماه رمضون استفاده کنیم آقا منو فراموش نکنید
69
............27 خرداد, 1394 | 23:46
توی این کشور غریب این بلا سرم اومده.کسیم ندارم.کمکم کن امام رضا
113
سمیه27 خرداد, 1394 | 23:30
سلام آقاجان اینقدر گنهکارم که نمیدونم چی بگم فقط منتظر لطف و کرم و مهربونیتون هستم. یا امام رضا کمکم کن که راه زندگیمو پیدا کنم و بیام پابوسیت آقاجان خیلی دلم تنگه به خدا خیلی دلتنگم. کمکم کنید که بدونم چرا زنده ام و دارم زندگی میکنم خدا چرا منو خلق کرده سردرگمم آقا تو رو به جان مادرت زهرا کمکم کن........................................
ادامه مطلب [ یک شنبه 31 خرداد 1394
] [ 22:40 ] [ مریم محمدی ]
[
آفتاب هشتم ... . ﻣﺸﮑﻞ ﺧـﻮﺩ ﻣنم ﮐﻪ ﺳﻼﻣﻢ ﻗﺒـﻮﻝ نیست ... ﺗﻘﺼﯿﺮ ﮔﻨﺒﺪ ﻭ ﺗـﻮ ﻭ ﺍﺫﻥ ﺩﺧﻮﻝ نیست … [ یک شنبه 31 خرداد 1394
] [ 22:34 ] [ مریم محمدی ]
[
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه امین
شعبان شد و پیک عشق از راه آمد عطر نفس بقیه الله آمد با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسین یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد کاش می شد اشک را تهدید کرد مدت لبخند را تمدید کرد
کاش می شد در میان لحظه ها لحظه ی دیدار را نزدیک کرد
میلاد نور زمین واسمان مهدی موعود(ع) پیشاپیش مبارک
[ سه شنبه 12 خرداد 1394
] [ 12:21 ] [ مریم محمدی ]
[ مریم.م10 خرداد, 1394 | 06:56
یا غریبالغربا...مقدر کن تا من هم به زودی جزء زائران حرمت باشم...یا غریب الغربا...حاجتمو می سپارم دست خودت...خودت برای حاجتم فکری بکن...السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی...
بی پناه10 خرداد, 1394 | 01:45
السلام علیک یا ضامن آهو پدر بزرگم حالش خوب نیست، خیلیییییییییییی ناراحت هستم اقا جان شفا شو امشب از شما میخوام جان اقا علی اکبر-ع- عاشقتم یا امام رضا دریاب اون پیر خسته رااااااااااااااااا
ادامه مطلب...........
ادامه مطلب [ دو شنبه 11 خرداد 1394
] [ 11:3 ] [ مریم محمدی ]
[
نام بيمار: عبدالحسين محمدي
اهل: قائن – روسته كلاته بالا نوع بيماري: فلج بدن بر اثر تركش خمپاره در جبهههاي جنگ جانباز 70 درصد
ميآيي با هزاران هزار ستاره، با هزاران خورشيد لبخند. ميآيي، با رخساري متبرك از غبار پاك جبهه و پدر شتابان به استقبال تو ميآيي. مادر آغوش پر از گل محبت خويش را به سويت ميگشايد تا ترا گرم در آغوش بگيرد و دوباره زنده شود، طراوت بگيرد، جوان شود و هرم نفس گرمت را حس كند. ميآيي و شادي را به همراه ميآوري، شور و شوق و شعف و شادماني را، اما خود شاد نيستي. گويي دلت اينجا نيست، روحت اينجا نيست. آمدهاي، اما دلت را جا گذاشتهاي، روحت را با خود همراه نياوردهاي، تنهايي. آدم بي دل تنهاست، نيامده هوس رجعت دارد. شوق سفر ميل پركشيدن و رفتن. ذوق به سوي دل شتافتن، به دلدار رسيدن. و تو ميروي، بي تأمل، به دنبال دل راهي ميشوي. دلت آنجاست، و آنجا؟ ... ميدان عشق است، ميدان ميثاق با خدا، تو دل به خدا دادهاي و حاليا خدا ترا ميخواند، با آواز آسماني عشق ترا ميخواند. گريه بدرقه راهت ميشود، پدر اشك به راهت ميافشاند، مادر دشل را سوغات سفر تو ميسازد. تو ميروي و دو دل عاشق را نيز همراه خود ميبري، و آن دو در غم فراق تو وا ميمانند به انتظار، ديده به راه آمدن دگر باره تو. ميآيي باز؟ به جبهه ميرسي، به خاكي پاك، خاكريز لبريز از عشق، دلت دوباره جوان ميشود، حتي لحظهاي هم نميآسايي. تا ميرسي، عزم رفتن به خط مقدم داري. ميداني كه دلت را آنجا نهادهاي، به دنبال دلت هستي. دلت در پشت خاكريزهاي خط مقدم مانه است، در نزد ياران همدلت ياران همراهت. شب با ستارگان پيش ميراني، ماه همراه و همسفر با تو تا دل سنگرهاي سياه دشمن ميآيي، دشمن چونان تاريكي ميماند كه از نور حضورتان در گريز است. صبح ميدمد. صبح سپيد، صبح صادق، و تو در مييابي كه دل سياه دشمن را شكافتهاي و كيلومترها راه پيشروي كردهاي. حالا دشمن قصد آن دارد كه بر دل سپيدتان رعب اندازد. حمله ميكند، ميخواهد سنگرهاي به روشني نشسته از حضور پرنورتان را با حضور تاريك خود به سياهي كشاند. اما شما دل قرص و محكم داريد، مثل گامهايتان، استوار، پابرجا، ايستاده و ستبر، حتي گاهي هم باز پس نمينشينيد قرص ميجنگيد، دلاورانه، شجاعانه و دشمن را از آهنگ شوماش مأيوس ميكنيد. دشمن آخرين تلاشش را ميكند، مثل بردار آويخته شدهاي كه بياثر دست و پا ميزند. سنگرهايتان را به توپ ميبندد، خمپاره مياندازد، شليك ميكند، راكت مياندازد و از اين همه، تنها تركشي كوچك تقدس مييابد تا در بدن تو جاي گيرد و فريادت را برآورد. بيهوش بر زمين ميافتي. همدلان ترا به آغوش ميكشند و به پشت جبهه ميكشانند، اما توي بيدل را طاقت فراق خود نيست، كه ميماني. مرهمي بر زخمت مينشيند و حالت بهبود مييابد. اين را نميخواستهاي اما تقدير تو چنين خواسته است، سرنوشت براي تو اين گونه رقم خورده است. دوباره دل را بر ميداري و راهي ميشوي، راهي ديار عشق، به دليابي دلدار و چه خوب كام دل ميستاني از يار. نشئه ديدار يار دوباره خمار زندگي ميشوي. زنده ميماني. دست چين نميشوي، گلچين نميشوي و چشم كه ميگشايي، نوري شديد و تند به استقبال نگاهت ميرود. دريغ ميخوري كه از مرز كاميابي دل بازگشتهاي بي وصال يار. حتي تكاني نميتواني، بدنت فلج شده است، خدا در امتحان ديگري را به رويت گشوده است. خشنودي، ميداني كه امتحان خاص بندگان خالص خداست پس شكر ميكني: سپاس خداي را كه مرا لايق اين امتحان يافته است. از بيمارستان كه به منزل بر ميگردي، گريه و غم به استقبالت ميآيد، گريه مادر دلت را ميشكند، غم پدر سينهات را ميسوزاند و تو چه چارهاي داري جز صبوري كه اين نيز تقدير خداوندي است. دلت را قرص ميكني و پدر و مادر را به صبوري ميخواني. اما خود نيز ميداني كه صبوري ممكن نيست. دلت هنوز در طپش خاكريز و رمل و سنگر و حمله و لقاءالله است، آرزو داري دوباره روي پاي خود بايستي و با گامهاي خودت به جبهه بازگردي و تا شهادت و رسيدن به خدا ماندگار ديار عشق شوي. اما تو اسير شدهاي اسير چرخ و عصا. اسير بيحركتي و جماد و تو اين را نميخواستهاي. پرواز را آرزو داشتي. پركشيدن، بالا رفتن، عروج و به خدا رسيدن را. آن روز، ياران باز ميآمدند، از سفر عشق، با بالهاي زخمي و در خون نشسته، تو دلت سخت گرفته بود. هواي گريه داشتي، هواي فرياد زدن، ضجّه كشيدن و از ته دل خدا را صدا زدن. بر ويلچرت نشسته بودي و به زيارت امام هشتم (ع) ميرفتي، پدر نيز همراه تو ميآمد. وقتي كه مسافران كربلا را آوردند، تو خيلي دلت ميخواست بتواني روي پاهاي خودت بايستي و شانه زير تابوت آن يار از سفر آمده بدهي. دلت ميخواست در گوش تابوتش نجواي «التماس دعا» بخواني. آن روز دلت شكست، اشكت را مرهم درد خويش ساختي و نجوايت را به گوش باد سپردي. نگاهت همراه با يادت پر گرفت و رفت تا آن سوي خاكريزها. نسيمي شرجي ميوزيد و بر صورتت شلاق سيلي مينواخت، عطش بدجوري به جانت افتاده بود و بر لبهايت نشسته بود. آب طلب ميكردي، اما آب نبود، خيسي خون را با ولع بلعيدي و سعي كردي از جاي برخيزي اما توان حركت نداشتي نگاهت را كنجكاو به اطراف دوانيدي. در آن دورها، آن جا كه زمين و آسمان سينه به سينه هم ساييده بود، سايهاي ايستاده بود و نگاهت ميكرد. صدايش كردي، پيش آمد و رو به رو با نگاهت ايستاد. غريوي از شادي كشيدي و او را به نام خواندي: مسعود ... به رويت خنديد و خندهاش چه خورشيدي بود. آمد، كنار تو نشست و دست زير شانه زخميات داد، ترا از جا كند و بر دوش خود نهاد. تو از درد فريادي كشيدي و از هوش رفتي. وقتي كه به هوش آمدي باز او را بالاي سر خود ديدي. هنوز ستاره لبخندي بر لبهايش نشسته بود و تو چقدر وابسته اين ستاره بودي. حالا هم او آمده است، بال گشوده بر فراز دستهاي عاشق به پرواز آمده است و تو چه دل شكسته و زار، پروازش را به نگاهت ميكشي و چه پر سوز ميگريي. زير لب زمزمهاي را ميآغازي: يار همراه بي ما چرا پرواز ؟ مسعود بر دستها ميرود تا آستان امام هشتم (ع) و تو به شتاب خودت را همراهش ميسازي و در داخل حرم، در كنار او جاي ميگيري و براي لحظهاي فرصت گفتگو با او را پيدا ميكني. وه چه لحظه دل انگيزي است، نجواي عاشقانه شهيدي زنده با شهيدي به خدا رسيده. برايش از غم فراق ميگويي. از درد جدايي، از تنهايي و صبوري و از او ميخواهي كه شفاعت ترا نزد امام همام (ع) بكند تا امام نظر عنايتي كند و شافي تو بشود نزد خدا. آن قدر ميگويي و ميگريي كه از هوش ميروي. حالا در خلسهاي فرو رفتهاي كه برايت عجيب مينمايد، خلسهاس است بس روحاني، صدايي آسماني ترا ميخواند، صدايي آبي، رؤيايي، و تو نوري را مشاهده ميكني كه به وي تو ميآيد و در برابر نگاهت ميايستد، تو مثل پرندهاي سبكبال به سويش بال ميگشايي، اوج ميگيري و سر بر شانه نورانياش ميگذاري تا نجواي دل را زير گوشش زمزمه كني. صداي آسماني او را ميشنوي: برخيز نميتوانم. برخيز، تو ميتواني من فلج هستم آقا. حالا نيستي پسرم، تو مورد عنايت قرار گرفتي، برخيز. برميخيزي، شهيدان را ميبيني كه در نگاهت شاد ميخندند و مسعود را نظاره ميكني كه هزاران هزار ستاره لبخند بر لب دارد. صداي نقارهخانه ترا به خود ميخواند، نگاهت را كه ميگشايي خود را تنها در كنار ضريح حرم امام مييابي. شهيدان رفتهاند و تو روي پاهاي خودت ايستادهاي و دستها را بر ضريح حرم حلقه بستهاي. پدر ناباور اشك ميريزد و سجده شكر به جاي ميآورد. لباسهايت تكه تكه ميشود، هزار تكه ميشود و نقاره خانه همچنان شادي ترا آواز ميدهد، شهيدان در اوج آسمان به تو لبخند ميزنند.
برچسبها: کرامات امام رضا(ع) [ شنبه 26 ارديبهشت 1394
] [ 13:12 ] [ مریم محمدی ]
[
اسلام عليك يا امام الرئوف!
سلام برتو كه مهرباني هايت از شمار
زائران انبوهت بسيار بيشتر است.
چندروزي ديگر سلام اشكبار ما
با سوختن ((اباصلت)) همراه ميشود.
ما و او هر دو داغدار خورشيدي ميشويم كه غروب ميكند
سلام برتو اي خورشيد تابان خراسان كه تمام
انگورها مرثيه خوان واپسين لحظات زندگاني تو هستند!!!!
![]() برچسبها: اسلام عليك يا امام الرئوف [ شنبه 26 ارديبهشت 1394
] [ 13:10 ] [ مریم محمدی ]
[
موضوع: <-
![]() دل نوشته ها 20 اردیبهشت, 1394 | 10:48 یا امام رضا ای آقا و سرور من. من خیلی محتاج دعای شما هستم میدانم وایمان دارم هیچ کسی به درگاه شما دست خالی بیرون نمیرود. آقاجون برام خیلی دعا کنید که کارم خیلی گره بهش افتاده.
20 اردیبهشت, 1394 | 10:12
به نام خدا.....سلام یا علی بن موسی الرضا اقا میشه یه نگاهی به ما بیندازی و گره از کار ما باز کنی .....اقا همسری با تقوا ... وفادار...خوش سیرت و خوش صورت ...دارای کمالات اخلاقی می خواهم که با او خیر دنیا و اخرت نصیبم شود
ادامه مطلب [ یک شنبه 20 ارديبهشت 1394
] [ 23:1 ] [ مریم محمدی ]
[
مرحوم ميرزا على نقى قزوينى فرمود:
روز عيد نوروزى هنگام تحويل سال من در حرم مطهر حضرت رضا (ع ) مشرف بودم و معلوم است كه هر سال براى وقت تحويل سال بنحوى در حرم مطهر از كثرت جمعيت جاى بر مردم تنگ مى شود كه خوف تلف شدن است . با جمله من در آنروز در حال سختى و تنگى مكان در پهلوى خود جوانى را ديدم كه بزحمت نشسته و به من گفت هر چه مى خواهى از اين بزرگوار بخواه .
برچسبها: مرحوم ميرزا على نقى قزوينى [ یک شنبه 20 ارديبهشت 1394
] [ 11:32 ] [ مریم محمدی ]
[
برچسبها: ای وای اگر امام رضایی [ شنبه 19 ارديبهشت 1394
] [ 22:4 ] [ مریم محمدی ]
[ |
|
||||||